مرا ببخش…
خاطره برادر امیرحسن پندآسا
درباره شهید محسن بابالو
شهید محمدحسین بابالو؛ از رزمنده های گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بود. جوانی علی اکبری؛ با قد و قامتی رشید و بسیار خوش خنده و دلاور و شجاع.
او علاقه بسیاری به ورزش بوکس داشت. هیبت ظاهری اش هم حاکی از همین بود.
بچه ها با او شوخی می کردند و با مشت به بازوهایش می زدند.
او هم می خندید.
خودش اسم پنادور گذاشته بود روی مشت هایش و گاهی به بچه ها می گفت:
«بیا یک پنادور بزنم حالت جا بیاید.»
ما هم می گفتیم: «همان که دو روز پیش زدی، هنوز جایش درد می کند!»
با خنده می گفت: «پس بیا یک پنادور دیگر بزنم تا آن قبلی از درد بیفتد.»
بابالو به همراه سید علیرضا حسینی، با هم از درکه اعزام شده بودند. آن دو رفاقت و صمیمیت خاصی با یکدیگر داشتند. محمد با علیرضا طور دیگری بود. مشت هایی هم که به او می زد، محکمتر بود!
اما یکروز، طاقت علیرضا طاق شد و فریادش برآمد: «چند بار بگویم نزن. درد دارد!»
علیرضا این را گفت و به حالت قهر رفت… هرچه محمد صدایش زد، نایستاد و رفت به طرف چادر.
بابالو به دنبالش راه افتاد، به چادر رفت و جلوی همه از او معذرتخواست. گفت: «اگر نبخشی، باز هم تو را میزنم!»
علیرضا که حسابی دلخور بود گفت: «اگر بزنی، دیگر نه من، نه تو!»
بابالو رفت.
بعد از دو ساعت، دوباره آمد و شروع کرد به طلب حلالیت. گفت: «حلالم کن، وگرنه نمیتوانم شهید شوم!»
بعد هم علیرضا را بلند کرد و قلمدوشکنان در کل اردوگاه چرخاندش تا بخشیده شود.
علیرضا میگفت: محسن! زشت است! مرا بگذار زمین!
بابالو هم میگفت: باید بلند بگویی که حلال کردی.
عاقبت علیرضا حسینی با صدای بلند محسن را بخشید
و بابالو…
با خیال راحت، رفت به استقبال مرگ سرخش…