العلماء باقون
خاطره برادر “محمود روشن”
درباره شهید “منصور مهدی“
اخیراً در یک برنامه تلویزیونی دیدم که خبرنگار از مصاحبهشوندهها میپرسید: «علم بهتر است یا ثروت؟»
همان سؤال تکراری و همیشگی.
این سؤال مرا به فکر فرو برد. با خود گفتم انگار پاسخ به این سوال در شرایط مختلف، متفاوت است. وقتی در حال شنیدن پاسخ مردم به سوال این خبرنگار بودم، یادِ خاطرهای از جبهه افتادم. خاطرهای از شهید منصور مهدی:
بهار سال 1365 بود. من رزمنده گردان علی اکبر از لشکر ده سیدالشهدا بودم. ما در اردوگاه قلاّجه مستقر شده بودیم؛ اردوگاهی در حد فاصل استان کرمانشاه و ایلام و در منطقهای جنگلی، سرسبز، کوهستانی و پهناور.
قبل از عملیات کربلای یک بود. تمرین های نظامی جزء لاینفک برنامههای روزانهمان شده بود. در کوهستانهای اطراف، تمرین کوهنوردی میکردیم، مهارتهای بالا رفتن و پایین آمدن از کوه را با همراه داشتن سلاحهای مان انجام میدادیم و در دشت های باز قلاجه، رزمهای جمعی و انفرادی را آموزش میدیدیم. میگفتند عملیات آینده؛ هم ممکن است جایی باشد که عوارض طبیعیِ کوهستانی داشته باشد و هم امکان دارد در مناطق وسیع و باز انجام شود.
میدان تیر هم برقرار بود و هرکس با سلاح تخصصی خودش شلیک میکرد؛ تیربارچیها با تیربار تمرین میکردند، آرپیجیزنها با موشک هایشان شلیک میکردند و مهارت خود را بالا میبردند، تکتیراندازها هم با سلاحهای کلاشینکف خودشان به سمت سیبلهای تعیین شده شلیک میکردند تا دقت در تیراندازی خود را بالا ببرند.
در آن بحبوحۀ نزدیک عملیات، وقت های خالی مان فقط زمان نمازها و هنگام صبحانه و ناهار و شام بود و تنها در آن مواقع بود که فرصت صحبت با همدیگر را داشتیم. بعد از نماز و غذا، مدتی استراحت میکردیم. بچهها که اغلب جوان بودند و سرشار از قدرت و انرژی، معمولاً این فرصت استراحت را نمی خوابیدند و مشغول صحبت و شوخی و خنده میشدند.
بعضیها آیات قرآن را که حفظ بودند برای هم میخواندند و معنی میکردند، گاهی هم احادیثی که از قبل بلد بودند یا تازه یاد گرفته بودند را برای یکدیگر نقل میکردند.
من آن زمان حدیثی از حضرت علی علیهالسلام یاد گرفته بودم. حدیث و معنیاش این بود:
«هَلَکَ خُزّانُ الأموالِ و هُم أحیاءٌ، و العُلَماءُ باقونَ ما بَقِیَ الدَّهرُ، أعیانُهُم مَفقودَةٌ، و أمثالُهُم فی القُلوبِ مَوجودَةٌ»
مـالانـدوزان، با آن که زنـدهاند؛ مُـردهاند و اهل علم، تا دنیا هست، زندهاند. پیکرهایشان از میان میرود، اما یادشان در دلها هست. (نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷)
نکته کلیدی این حدیث، جملۀ “العلماء باقون ما بقی الدهر” است. یعنی علما و دانشمندان باقی و زنده هستند تا زمانی که دنیا برقرار هست.
این حدیث در مذمّت مالاندوزی و تشویق علماندوزی است. رزمندگان هم که آن روزگاران از دنیا و مال دنیا بریده بودند و برای دنیا و زر و زیور آن پشیزی ارزش قائل نبودند، از این حدیث استقبال میکردند و مورد علاقهشان بود.
برای من این حدیث تازگی داشت، اما انگار منصور مهدی، این حدیث را از قبل میدانست، چون وقتی من با آب و تاب آن را نقل کردم و گفتم “العلماء باقون”؛ منصور مهدی بلافاصله و بیمعطلی، به شوخی گفت: «مابقی درب و داغون…..»
اول فکر کردم دارد جدی میگوید و من حدیث را غلط خواندم، اما وقتی منصور مهدی با لبخند و مهربانی خاصی توضیح داد که «منظور حدیث هم همین است دیگر، من فقط خلاصهش کردم»؛ تازه متوجه منظور او شدم.
بقیه همرزمان هم وقتی مکالمه بین ما دو نفر را شنیدند، خوششان آمد و شروع کردند به گفتن و تکرار جملۀ «العلماء باقون، مابقی درب و داغون.»
از آن روز به بعد، عبارتی که شهید منصور مهدی گفته بود، ورد زبان بچههای دسته ویژۀ گردان علیاکبر علیهالسلام شده بود. انگار همه اصل حدیث را فراموش کرده و فقط کلام منصور مهدی را یاد گرفته بودند. بچه ها تا چند روز یکسره میگفتند: «العلماء باقون، مابقی درب و داغون.»
و این؛ پاسخِ رزمندگان دوران جنگ، به سوالِ “علم بهتر است یا ثروت؟” بود.
یادش به خیر…
با چه چیزهایی شاد میشدیم و از وقت و زمانمان لذت میبردیم.
روح بلندِ دوست عزیزم؛ شهیدِ بزرگوار و به تعبیر من “علاّمه” شهید منصور مهدی قرین رحمت واسعه الهی قرار گیرد انشاءالله.
محمود روشن – راوی و نویسنده کتاب اعزامی از شهرری
3 اسفند 1399