یاد گرفتن و یاد دادن
شهید علی قربانی
به روایت جانباز صالح همتی
-
یاد گرفتن و یاد دادن
مدتی را در جبهه توفیق همرزمی با شهید علی قربانی را داشتم.
از ویژگیهای جالب او این بود که هم دنبال یاد دادن بود، هم دنبال یاد گرفتن.
مثلا همان اوایل که با او در واحد ادوات آشنا شدم، گفت که کار کردن با دوشکا و خمپاره را بلد است.
او در نهایتِ اخلاص، هر چه میدانست را به بچه ها یاد داد و از آموختن نکاتی که میدانست، دریغ نکرد.
یک دوره هم خودش علاقمند شده بود به یادگرفتن نی زدن.
با پشتکار، میرفت نی هایی را که در منطقه اطرافمان پر بود، میبرید و سخت تمرین میکرد که یاد بگیرد بزند.
می گفت: ای کاش حداقل مدتی چوپانی کرده بودم تا نی زدن را یاد گرفته بودم.
-
صاف و صادق
علی حقیقتا شجاع بود و سر نترسی داشت.
تا جایی که اطمینان داشتم حتی اگر دست خالی هم در مقابل دشمن قرار بگیرد، ذرهای نمیترسد و کم نمیآورد.
او همچنین بسیار صاف و صادق بود.
ظاهر و باطنش؛ یکی بود.
هرگز سعی نمیکرد چیزی را که نیست، وانمود کند.
کاری را که اشتباه نمیدانست، از انجامش اِبایی نداشت. مثلا آن موقع ها برخی با تلویزیون، میانۀ خوبی نداشتند! اما علی به تلویزیون علاقه داشت، مدتی یک تلویزیون جور کرده بود تا هر از گاهی با بچه ها ببیند. کاری هم به مخالفت دیگران نداشت.
-
سید علی!
شوخیهای علی هم در نوع خودش منحصربفرد بود.
او از اتفاقات بسیار ساده هم برای خنداندن ما استفاده می کرد.
در اطراف دوکوهه، منطقهای بود که فقط خار در آن روییده بود. ما اسمش را گذاشته بودیم: صحرای گالاگالا!
یکبار که با هم به شهر دزفول رفته بودیم، در عزاداری مردم شرکت کردیم. یکنفر که او را نمیشناخت، گردنبند یا ابوالفضل گردنش انداخت. بقیه فکر کردند او سادات است و احترام زیادی برایش قائل شدند. علی هم صدایش را در نیاورد که سید نیست! به شوخی به من میگفت: بگذار ببینیم میتوانیم آخر سر یک نذری درست و حسابی بخوریم!
دست آخر هم غذایی نصیبمان نشد و دست از پا درازتر، خودمان را به دوکوهه رساندیم که از غذای لشکر باز نمانیم!