فقط برای پدر و مادرم…
شهید علی اسفندیاری
به روایت خواهر شهید
یکبار معلم قرآنم، برادرم علی را در خواب دیده بود در حالی که در باغی بزرگ است و خانه ای زیبا دارد.
از او پرسیده بود: اینجا چه کار می کنی؟!…
علی گفته بود: اینجا را برای پدر و مادرم گرفته ام…
مربی پرسیده بود: پس ما چی؟
علی گفته بود: به فکر شما هم هستم، ولی اینجا فقط برای پدر و مادرم است…
***
یکبار نیز یکی از اقواممان رفته بود سر مزار علی فاتحه بخواند که دیده بود خانمی آنجا نشسته و گریه می کند!
از او پرسیده بود شما چه نسبتی با شهید دارید؟
آن زن جواب داده بود: گره بزرگی در زندگی ام افتاده بود. ناراحت و مستأصل بودم تا اینکه شبی خواب این شهید را دیدم.
او آدرس مزارش را به من داد و گفت: من مشکلت را حل می کنم!
آمدم سر مزارش و حاجت روا شدم…
خود ما هم همیشه از برادرمان حاجت گرفته ایم. حتی یکبار پیشاپیش نسبت به وقوع اتفاق ناخوشایندی هشدار داد و در خواب، نسبت به فردی از خانواده ابراز ناراحتی کرد و مدتی نگذشت که آن اتفاق تلخ به وقوع پیوست، اما چون می دانستیم برادر شهیدمان آگاه است، خیالمان راحت بود.
عنایت او همیشه شامل حالمان شده است.
ان شاءالله که شفاعتش هم شامل حالمان شود.