خاطره محمود روشن (نویسنده)
درباره شهید جلال شاکری
پیش از عملیات کربلای یک، یکروز در حسینیه گردان علی اکبر، مشغول نماز ظهر و عصر بودیم…
من و جلال شاکری کنار هم نشسته بودیم. نماز که تمام شد، با هم دست دادیم. یکدفعه چشمم به جانمازش افتاد.
گفتم: جلال! چه جانماز و تسبیح قشنگی!
جلال، بدون معطلی، جانماز را جمع کرد و گفت: مال خودت!
گفتم: نه! من فقط از رنگش خوشم آمد و تعریف کردم. نگفتم که آن را بدهی به من!
اما جلال، قاطعانه و مصرانه می گفت: باید بگیری اش، وگرنه ناراحت می شوم…
جلال آنقدر اصرار کرد که ناچار شدم قبول کنم و امروز با خود می اندیشم که چقدر خوب شد که هدیۀ یک شهید را پذیرفتم… آن جانماز؛ ارزشمندترین هدیۀ زندگی ام شد…
جلال عزیزم!
هرگز فراموشت نخواهم کرد
روحت شاد و نامت جاویدان
صفحه شهید جلال شاکری در سایت گردان علی اکبر