یادها
ماجرای “تشابه اسمی” که به “رفاقت” انجامید…
خاطره آقای طاهری (توده روستا)
درباره شهید ابوالفضل اسفندیاری
قبل از عملیات کربلای 4؛ یکروز ظهر، سر سفره نشسته بودیم و مشغول خوردن ناهار بودیم…
به ابوالفضل سلیمی که پارچ آب، نزدیکش بود گفتم: ابوالفضل جان، یک لیوان آب بده.
یکدفعه دیدم نوجوانی که همان روز تازه آمده بود به گردان، لیوان آبی را به سمت من آورد و گفت: بفرما!
چند دقیقه بعد، به شهید علی اسفندیاری گفتم: اسفندیاری، نمکدان را بده.
اما نمکدان را هم دوباره همان نوجوان تازه وارد به من داد و با لبخندی ملیح، دوباره گفت: بفرما!
تشکر کردم و گفتم: چرا شما زحمت می کشید؟!!!!…
جواب داد: خب شما به من گفتید! بار اول گفتید ابوالفضل، بار دوم هم گفتید اسفندیاری. من ابوالفضل اسفندیاری هستم!
خندیدیم و همین اتفاق، شد باب آشنایی مان…
شدیم مثل دو برادر…
هرچند که ابوالفضل؛ رفیق نیمه راه شد و در عملیات کربلای 5، تنهایی پرواز کرد…
https://www.ali-akbar.ir/2693/شهید-ابوالفضل-اسفندیاری/
بسیار زیبا و عالی. روح شهید ابوالفضل اسفندیاری قرین رحمت الهی باشد ان شاء الله