شهید حمید فاضل بجستانی
شناسه
نام: حمید
نام خانوادگی: فاضل بجستانی
نام پدر: اسحاق
نام مادر: نرجس
تاریخ تولد: 1345
محل تولد: تهران
سن: 17 سال
تاریخ شهادت: 14 اسفند 1362
محل شهادت: جزیره مجنون
عملیات: پدافندی خیبر
یگان: تیپ 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: تهران – بهشت زهرا – قطعه 53 ردیف 141 شماره 7
سایر اطلاعات: دو برادر ایشان به نامهای مجید و مهدی نیز به شهادت رسیده اند.
زندگینامه
شهید حمید فاضل بجستانی یکم فروردین ۱۳۴۵، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش اسحاق، شاغل در وزارت بهداری بود و مادرش نرجس نام داشت.
حمید تا سوم راهنمایی درس خواند.
او که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافته بود روز چهارم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در قطعه 53 بهشت زهرای تهران واقع است.
برادرانش مجید و مهدی نیز شهید شده اند.
وصیتنامه
بسم رب الشهداء و الصدیقین
ای پدر و ای مادر و ای برادرانم؛ بدانید و یقین داشته باشید که مرگ سراغ همه خواهد آمد، پس در شهادتم اندوهگین نشوید و با صبر خود مشت محکمی بر دهان منافقان بکوبید. مبادا امام را تنها بگذارید که می دانم نخواهید گذاشت و از شما پدر و مادر ممنونم که اجازه دادید به جبهه بروم و در راه خونین حسین (ع) خودم را بازیابم و تولد دیگری داشته باشم.
کربلا دلم برات پر می زنه
بال و پر درون سنگر می زنه
کربلا دیدن تو آرزومه
آرزوی شب و روز مردمه
قربون اون همه لطف وکرمت
کمکم کن تا بیام در حرمت
قبر شش گوشه تو در بربگیرم
آنقدر حسین بگم تا بمیرم
خبر
رئیس جمهور (روحانی) با خانواده شهیدان فاضل بجستانی دیدار کرد.
خاطرات
کتاب
کتاب «گِرد شهر» درباره سه شهید برادر نوشته شده است. این کتاب به بهانه پرداختن به زندگی حاج اسحاق فاضل بجستانی به زندگی و شهادت سه تن از پسران او به نام های مهدی، حمید و مجید پرداخته است. حاج اسحاق فاضل بجستانی اهل بجستان در استان خراسان رضوی است اما دست روزگار او را به قم، سیستان و بلوچستان و تهران می آورد و وقتی در تهران مشغول به کار و زندگی بود، پسرانش را یکی یکی به انقلاب و اسلام تقدیم کرد.
- نویسنده: اعظم حمزه ای خسرقی
- انتشارات: پلاک هشت
- تعداد صفحات: 184 صفحه
برشی از کتاب:
«چند روزی است به سرم زده بروم خراسان و مشهد زیارت. دلم برای بجستان هم تنگ شده. هر چند هوای مشهد در این فصل سوز دارد ولی نمیتوانم از خیر این سفر بگذرم. حس میکنم امروز توان این را دارم که خودم بیآنکه آژانس خبر کنم، در شهر راه بیفتم و به کارم برسم. فوقش هر جا که احساس کردم دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، یک تاکسی دربست می گیرم».
نام محله ما به نام این شهیدان است . من نیز در عملیاتی که این شهید عزیز حضور داشتند بودم . بعد از چهل سال به حال او غبطه می خورم که خوب شد رفت و این بی عدالتی و فساد و فقر راکه توسط سفره نشینان انقلاب بر پا نشده ندیدند. روحشان شاد