ترس از مرخصی!!!
خاطره محمود روشن (نویسنده)
درباره شهید مجید آرمیون
بهار 1365 بود…
عملیات آبی-خاکی والفجر 8 تازه تمام شده بود و نیروهای خودی توانسته بودند در فاو مستقر شوند، اما از آنجا که فاو برای دشمن از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود، برای بازپس گیری آن تلاش می کرد.
برای همین، مدتی بود همراه رزمندگان گردان علی اکبر رفته بودیم فاو برای پدافند.
***
شبها منطقه آرامتر بود…
گاهی شبها وقتی پست نگهبانیام تمام میشد و به سنگر برمیگشتم، به دلیل گرمای بیشازحد داخل سنگر، مجدداً از سنگر بیرون میآمدم تا خنک شوم و هوای تازه استنشاق کنم. گاهی هم بچههای سنگر دیگر به سنگر ما اضافه میشدند تا خط سمت ما تقویت شود.
***
یک شب با برادر مجید آرمیون، که سنوسال کمی داشت و او هم مثل من بدون رضایت پدر و مادرش به جبهه آمده بود، همصحبت شدم. او از مشقّاتی که برای جبهه آمدن کشیده بود برایم تعریف کرد و گفت: «برادر روشن، دوست ندارم به مرخصی برم.»
وقتی دلیل این کار را از او پرسیدم، او در پاسخ به من گفت: «چون نگرانم اگه به مرخصی برم، پدر و مادرم نزارن دوباره به جبهه برگردم.»
منبع: کتاب اعزامی از شهرری، صفحه 219 و 220
پینوشت:
چیزی نگذشت که مجید دیگر ترسی از رفتن به مرخصی نداشت!…
او زمستان همان سال، در مرحله دوم عملیات کربلای 5، پرواز کرد و دیگر با خیال راحت، می توانست میان آسمان و زمین تردد کند و به خانواده اش سر بزند.
روبروی دبیرستان پسرم کوچه ای هست به نام شهید مجید آرمیون وقتی دنبال پسرم میرم یاد دل اون پدر ومادرها میفتم که هربار مدرسه تعطیل میشه وبچه ها به سمت خانواده شون میروند اون پدر مادرها چه حالی میشن
چقدر عالی که قدردان پدران و مادران فداکار هستید
ان شاءالله عنایت شهدا شامل حال فرزندتان باشد