شوخ و شیرین
لحظاتی لطیف از خاطرات شهید جواد رهبر دهقان
- قاسم یکه فلاح:
آقا جواد تعریف می کرد: «من یه دوستی دارم که وقتی میخواد به من بگه من کوچک شما هستم، میگه من به شما کوچکم.»
بعد آقا جواد می خندید و می گفت: «انگار اون لباسه، منم میخوام بپوشمش که میگه من به شما کوچکم…»
البته من آن دوست ایشان را نمی شناختم و غیبت نمی شد. اتفاقا آقا جواد اهمیت فوق العاده ای به دوری از غیبت می داد.
- سید علاءالدین میربزرگی:
آقا جواد میگفت: «ما این عید برنج میخوریم. اون عید برنج میخوریم… ولی پولدارهای بیچاره امشب برنج میخورن، اووووه رفت تا فرداشب که دوباره برنج بخورن»
- فضل الله ابراهیمی:
آقا جواد هر وقت ما را در حال خواندن قرآن می دید، میگفت: «بابا انقدر قرآن نخونید! خدا ازتان خوشش می آید شهید می شوید…، ما کار داریم باهاتون»
- فضل الله ابراهیمی:
یادم هست که در اردوگاه کوثر که بودیم، صبح ها باید چندین ساعت می دویدیم و تمرینات سخت انجام میدادیم. وسط کار، یکدفعه آقا جواد محکم و بلند شعار می داد و می گفت:
«مرگ بر شکم، مرگ بر شکم»
به این ترتیب بچه ها را می برد در فاز خنده و آنها را از حالت خستگی بیرون می آورد.