شهید حسین اصل روستا
شناسه
نام: حسین
نام خانوادگی: اصل روستا
نام پدر: نعمت الله
نام مادر: عالمتاج توزعیم
ولادت: 1 فروردین 1344
محل تولد: البرز – ساوجبلاغ – روستای تنکمان
سن: 21 سال
شهادت: 13 اردیبهشت 1365
محل شهادت: فکه
نحوه شهادت: تیر مستقیم به گلو
عملیات: سیدالشهدا
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: ساوجبلاغ – تنکمان
زندگینامه
شهید حسین اصل روستا در نخستین روز بهار 1344 در روستای تنکمان شهرستان ساوجبلاغ بعد از 5 فرزند دختر، دیده به دنیا گشود. خانواده اش برای تولد او 17 سال چشم انتظار بودند و در آخر، او را از امام حسین(ع) خواستند و وی را به همان نام نامیدند.
هنوز 5 سال بیشتر از زندگی شاد و کودکانه اش نگذشته بود که غبار سنگین بی پدری بر صورتش نشست و بار زندگی به دوش مادر افتاد.
حسین تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و بقیه دوران زندگی را از سیزده سالگی به کار و تلاش و کوشش و امرار معاش خانواده روی آورد. مدتی همراه پسرعموی خود به کار ساختمان سازی مشغول شد. سپس در کارخانه فخر رازی شروع به کار کرد. به دلیل مشکلات فراوان خانواده دوران سربازی را معافیت گرفت.
سال 1365 به فرمان امام عازم جبهه شد. در آن مدت، سلامتی خود را با نامه های مکرر اطلاع می داد و خبر از خانواده ای می گرفت که مسئولیتش با نبودش بر دوش مادر افتاده بود. سرانجام در اردیبهشت 1365 در فکه به فیض شهادت رسید و با اصابت ترکش خمپاره به گلو و پا، با روی خونین به دیدار صاحب نامش شتافت.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
مادر جان من خیلی از تو راضی هستم. من هر چقدر به شما اذیت کردم یا بداخلاقی در خانه کردم یا چیزی گفتم و سربالائی حرف زدم مرا ببخش. من خیلی از برادرم و مادرم راضی هستم و از خواهرانم هم راضی هستم ولی نمی دانم شماها من را حلال می کنید یا نه، ولی برای فامیلها یک حرفی دارم: هیچوقت نمی خواهم یک حرف به مادر یا برادرم یا خواهرهایم بگویند، یا عمه ها چیزی به خانواده من بگویند. من خود خواسته ام و توی این راه رفته ام. راه من برای دین و اسلام بود.
مادر اگر من شهید شدم، مرا پیش پدرم دفن کنید چون من کوچک بودم و پدرم را ندیدم، الان می خواهم پدرم را به عروسی خود دعوت کنم. درضمن مادر مغازه را نمی دانم چطور تقسیم می کنید. دیگر من نمی دانم. آن مغازه مال شما و برادرم است. از دست من ناراضی نباشید. درضمن مادر من حق خانه که دارم به تو می دهم ولی چیزی ندارم به شما تقدیم کنم. مادر اگر دیدی عروسی من شده و مانع رفتن به مکه شما شدم نه، من خیلی خوشحال می شوم که شما را در زیارت ببینم. من رفتم راه مکه را برای شما مادران باز کنم. مادرجان من دو عدد دوچرخه دارم آنها را به برادرم تقدیم می کنم ولی من به رحمت خارجی 7 تومان بدهکارم آن را بده. دیگر به هیچکس بدهکار نیستم. مادر جان منزل را که درست کردید آن نقشه را کشیدم مدل آن بیندازید. می خواهم یک یادگاری توی خانه بگذارم. مادر نمی دانم خوبی های شما را چطور انجام دهم. این دنیا که نتوانستم ولی آن دنیا برای شما خوب جبران خواهم کرد. مادر هرچه دادن نگیر و توی کوچه پیش مردم اسم شهید نگو چون ثواب آن می رود. به خواهرها بگو حجاب خود را رعایت کنند و به دخترخواهرهایم هم همینطور. اگر حجابتان را رعایت کنید، من هم باز می آیم خانه شما. حسن را به جای من در کارخانه اسمش را بنویس و بگذار کار کند شماها بخورید. مادر من هیچ آرزویی ندارم فقط آرزوی من این است که همانطور که گفتم جای من پیش پدرم باشد. در ضمن من هیچکس را در نظر نداشتم که با او عروسی کنم. عروسی من آن دنیاست. پیش پدر عروسی می کنم تا پدرم بداند که چقدر پسر باایمانی داشته که از قرآن و دین و حجاب در مقابل دشمنان دفاع می کند. دیگر عرضی ندارم مادر. آن وصیت که نوشتم روی دفترم آن را برای مردم می خوانید و این وصیت را برای خود نگه می دارید. والسلام
خاطره
دیر آمد و زود رفت!…
تصاویر