یادها
یکییکدانه
شهید سید مصطفی حسینی
به روایت خواهر شهید
خداوند به خانوادهمان پنج دختر داده بود و سالها بود که همه منتظر یک پسر بودیم.
ما خواهرها دوست داشتیم برادری داشته باشیم و پدر و مادرمان هم از خدا پسر هم میخواستند.
و خدایی که اجابت کرد دعاهایمان را…
سید مصطفی که به دنیا آمد، همه خوشحال بودیم. پسر یکی یکدانۀ خانواده برای همهمان عزیز بود و علاقه خاصی به او داشتیم.
روزگار گذشت.. مصطفی بزرگ شد… پشت لبش سبز شد و موعد ازدواجش رسید.
مصطفی عزیزکردۀ خانواده بود، اما لوس نبود. دشمن که به میهن حمله کرد، غیرت در رگهای او هم جوشید، همسرش را که سه ماه بود باردار بود، به خدا سپرد، اسلحه برداشت و به میدان نبرد رفت.
او در عملیات کربلای 5 آسمانی شد و داغش تا همیشه بر دلمان ماند. شهادتش آتش به جانمان زد.