“گ” مثل “گل”؛ “گل” مثل “رضا”
خاطره برادر حبیب فردی
درباره شهید رضا درجزینی
مرحله دوم عملیات کربلای 1 در پیش بود…
به همراه دیگر همرزمانمان در گردان حضرت علی اکبر(ع)، با تجهیزات سوار خودرو شدیم. همه در حال ذکر و نیایش بودیم. خوب می دانستیم چه عملیات سختی در پیش رو داریم.
در همین حین، رضا درجزینی که از بچه های بسیار شوخطبع و با نشاط گردان بود، برای آنکه از اضطراب بچهها بکاهد، سر شوخی را باز کرد و شروع کرد به خواندن شعر کودکانه مدرسه موشها!
ک مثل کپل، صحرا شده پر ز گل
گ مثل گردو …
او میخواند و بچهها هم با او هم نوا شده بودند. آنقدر خواندیم و خندیدیم تا رسیدیم نزدیک نقطه رهایی و سکوت عملیاتی شروع شد.
***
عملیات بسیار سخت بود و نیروهای ویژه بعثی ضمن استفاده از سلاحهای جدید، به شدت مقاومت میکردند. ما آنجا بود که خمپاره زمانی را دیدیم؛ خمپارههایی که با نامردی بالای سر بچهها منفجر میشدند و گلهای زیبایمان را پر پر میکردند؛ گل هایی ازجمله شهید رضا درجزینی.
وقتی که برای حمله مجدد داشتیم از دژ رد می شدیم، پیکر گُلگون رضا را دیدم که همچون مولایش حسین(ع) بیسر به ملاقات پروردگار رفته بود. با یادآوری شعرخوانی و شادیآفرینی رضا پیش از عملیات، سینهام پر از حزن و اندوه شد…
***
چند سال پیش، وقتی متوجه شدم “مدرسه موشها“ی جدید ساخته شده، خواستم برای کارگردان آن بنویسم: حالا که داری برای بچهها فیلم میسازی، این را هم به فرزندان این کشور بگو که: امثال رضا درجزینیها پای دفاع از میهن ایستادند تا الآن شما در آرامش بنشینید و فیلم تماشا کنید…