گفتنیهای مگو!
به روایتِ برادر “جواد چپردار”
چندی پیش، حاج سعید مومنی؛ از رزمندگان کاردرست گردان حضرت علی اکبر علیهالسلام، از دغدغهاش برای گفتن واقعیتهای مگوی جنگ سخن گفت و فرمود: دوست دارم کتابی بنویسم از واقعیتهای جنگ… از تلخیها و شیرینیها… مثبتها و منفیها… از بگوها و مگوها…
من که خود در بیان خاطراتِ مگو، یدی طولانی دارم و در این راه، جزء سنتشکنانم! با این حرف همرزم عزیزم، یاد خاطرۀ مگوی دیگری افتادم.
حاج سعید!
اگر کتابت را نوشتی،
از طرف من هم بنویس:
همیشه عادت داشتم در قنوتِ نمازم دعای “اللهم الرزقنی توفیق الشهاده“ را بخوانم. گاهی در پایگاه بسیج و حسینیهی گردان، تعمداً آن را با صدای بلندتر قرائت میکردم!!! تا دیگران بشنوند و بفهمند که ما هم آره!!!
در عملیات بیتالمقدس شش، در حال حرکت بودیم که بچهها به هم پیام دادند “نماز قضا نشه!!!”
همانطور در حال راه رفتن در ستون، زیر آتش دشمن، شروع کردیم به زمزمۀ نماز…
از روی عادت، به قنوت که رسیدم، همان دعای همیشگی آمد سر زبانم. اما اینبار هر کاری کردم جرأت خواندنش را پیدا نکردم!
مثل میتِ در حال احتضار، لبهایم قفل شده بود!
انگار شوخی شوخی داشت جدی میشد!
انگار درهای رحمت الهی باز بود و وقت استجابت دعا!
دست آخر نتوانستم قنوت بخوانم و نمازم در ستون، صبح عملیات، قضا شد😂😂😂