کتک خور!
خاطره برادر “محمد مویدی”
درباره شهید جلال شاکری
سال 1365 بعد از عملیات کربلای یک و آزادسازی شهر مهران به مرخصی رفتیم.
مرخصی ۱۰ روزه رزمندگان گردان حضرت علیاکبر(ع) که تمام شد، گروهی از بچههای گردان شامل شهیدان: مسلم اسدی، ابوالقاسم کشمیری، محسن ایوبی، سید جعفر میرمحمدی، مهدی عیناللهی، حسین ظهوریان، جلال شاکری، محمدباقر آقایی، امیر علیزاده و یک نفر دیگر از همرزمان که نامش را فراموش کردهام، راهی مشهد مقدس و زیارت حضرت امام رضا(ع) شدند.
من در آن زمان هنوز با بچهها صمیمینبودم و شناخت زیادی از آنها نداشتم، اما بنا بر معرفی و سفارش فرمانده گردان؛ حاج حمید تقی زاده با بچهها همسفر و راهی زیارت شدم.
***
سفرمان حدود یک هفته به طول انجامید.
آن چند روز، از بهترین روزهای عمرم بود و بودن در آن جمع 12 نفره که بعدها 10 نفرشان در عملیاتهای مختلف به شهادت رسیدند، توفیقی بزرگی بود که نصیبم شد.
آنها بسیار صمیمی بودند. به موقعش شوخی و مزاح میکردند و سر وقتش هم مشغول نماز و زیارت و عبادت و دعا میشدند.
حالا جای آن همه حس خوب آن زمان، حسرت و آه برایم مانده.
***
جلال شاکری با آن سن کم و قد کوچک و هیکل ریزه میزه و زور کم، با بچههایی که بزرگتر از خودش بودند کشتی میگرفت و کل کل میکرد. همیشه هم کتک میخورد و بدنش آسیب میدید، ولی آنقدر به قول خودشان بچه پر رو بود و پر رو بازی در میآورد که از رو نمیرفت! او مدام از بچهها کتک میخورد و دائماً بدنش قرمز و کبود بود اما کم نمیآورد…
جلال شاکری و همان ها که ازشان کتک میخورد، در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند.
آن سفر؛ یکی از رویاییترین و بهیادماندنیترین سفرهای عمر من بود.
همیشه در دل، دعاگوی فرماندهام که این توفیق را نصیبم کرد و مرا راهی این سفر کرد.
یادشان آن شهیدان به خیر… راهشان پر رهرو…
امید دارم که آن بچهها همانگونه که در آن سفر نگذاشتند احساس تنهایی کنم، در روز قیامت هم تنهایم نگذارند و مرا از شفاعتشان بهرهمند کنند.