پیشقدم
خاطره عـلی عیسـایی
درباره شهید حسین جامد
خاص و خواستنی
من و شهید حسین جامد چند سالی با هم بودیم و در طول این مدت، درسهای زیادی از او گرفتم.
ما با هم در گردان قمر بنی هاشم بودیم؛ در یک دسته و یک گروهان.
وقتی که گردان قمر برای مدتی منحل شد، من و حسین جامد و تعدادی دیگر از بچه ها که حدودا یک دسته می شدیم، به گردان علی اکبر رفتیم.
جو گردان قمر بنی هاشم، داش مشدی و پهلوانی و لوطی گری بود و در گردان علی اکبر، جو معنوی غالب بود. و حسین که هم آن را داشت و هم این را، شخصیتی بسیار خاص و خواستنی پیدا کرده بود.
وقتی دوباره گردان قمر بنی هاشم تشکیل شد، دوستان برگشتند،
فقط من و حسین جامد ماندیم و ماندگار شدیم.
او که با شهید علی معروفخانی، شهید علیرضا آملی، شهید مسلم اسدی و… اُخت شده بود، دیگر نمی توانست برگردد.
من هم که شیفته رفتار و کردارش بودم، نمی توانستم از او جدا شوم.
هر جا حسین بود، من هم می رفتم همانجا…
حسین اگر می خواست آرپیجی زن بایستد، می گفتم من هم کمک او می ایستم
اگر می خواست تیربارچی باشد، باز می گفتم می خواهم کمکش باشم.
رفتم ولی دلم ماند…
قبل از عملیات کربلای 5، دوستانم در گردان قمر بنی هاشم خیلی اصرار کردند که برگردم آنجا. حسین گفت برو، من هم بعدا می آیم…
رفتم ولی دلم ماند پیش حسین…
انگار چیزی را گم کرده بودم…
حسین هم در همان عملیات شهید شد…
پیشقدم
یک روز در پادگان دوکوهه که بودیم، بچه های گردان (قمر بنی هاشم) در ساختمان ما ناهار می خوردند.
سر سفره شهید شاه حسینی گفت: «امروز نوبت منه، باید ظرفها رو بشورم.»
همینطور که مشغول خوردن بودیم، حسین جامد به من اشاره کرد و گفت: «من 1 دقیقه دیگه می رم پایین. ناهار که تموم شد، تو زود ظرفها رو جمع کن و از بالا بنداز پایین.»
کاری را که گفته بود انجام دادم. او هم رفت و مشغول شستن شد.
چند دقیقه بعد، شهید شاه حسینی بلند شد ظرفها را ببرد که دید نیست!
از من پرسید: ظرفها کو؟!…
شانه انداختم بالا.
بچه ها گفتند: ظرفها را انداخت پایین… حسین جامد هم داره می شوره…
شهید شاه حسینی با آن هیکل درشتش، دست انداخت دور گردنم و گفت: یکی بزنم هم نونت بشه هم آبت، که دیگه این کار رو نکنی؟ …چرا این کارو کردی؟…
حسین همیشه پیشقدم بود برای کارها.
وقتی حسین بود، هیچ کاری روی زمین نمی ماند.
روی دیگران هم اثرگذار بود و باعث شده بود بقیه هم دل به کار بدهند.
شهید حسین جامد روحیات عجیبی داشت؛
شجاعتش وصف ناپذیر و محبتش بی اندازه بود…
خدا کند که حسین ما را از یاد نبرده باشد…