پرواز به آغوش خدا
خاطره برادر “سید حسن قاسمی فرد”
درباره شهید امیرحسین صفاری
امیرحسین فرزند ارشد خانواده بود. می گفت: پدر و مادرم قرار است امسال به حج مشرف شوند و از من خواستند که به تهران بروم و مراقب خانواده باشم. به نظرت چه کار کنم؟ بروم تهران؟ یا اگر احتمال وقوع عملیات وجود دارد بمانم منطقه؟
گفتم: خودت می دانی، ولی احتمال عملیات که وجود دارد چون پیاده رویها و ستون کشی در کوهستان خیلی به جد انجام میشود.
همان روزها، در منطقه سردشت بودیم و تابستان 1366 بود که امیرحسین آخرین عکسش را گرفت…
***
طولی نکشید که یک روز، ماسک ضد شیمیایی برای بچه ها آوردند. امیرحسین که بخاط ضعف بینایی از عینک با درجه بالا استفاده می کرد، دسته های عینک قدیمی اش را جدا و در ماسک خود جاساز کرد.
ما را به منطقه ماووت منتقل کردند و در عملیات نصر ۴ شرکت کردیم.
این شهید بزرگوار، بیسیمچی یکی از واحدهای عملیاتی بود که حین عملیات به فیض شهادت رسید. پیکرش هم تا مدتها در منطقه جا ماند.
او زودتر از پدر و مادرش، به خانه خدا که نه، به آغوش خدا رفت…