یادها
همراه روضهها
شهید علی قربانی
به روایت مهدی قربانی (برادرزادۀ شهید)
چهارپنج ماهه بودم که عمویم شهید شد. درست و حسابی ندیدم و درکش نکردم، اما همیشه فکر و ذکرم عمو علی بوده! شاید عمو هم می دانسته چقدر دوستش دارم که وقتی به دنیا آمدم، گفته اسمش را علی بگذارید.
عنایت عمو همیشه شامل حالم بوده و سر بزنگاهها دستم را گرفته.
او شالی را به مادرم داده و گفته بود این را بده به مهدی تا هروقت خواست برای اباعبدلله عزاداری کند، آن را دور گردنش بیندازد.
حالا سی و چند سال است که یادگار عمو؛ همدم روضه ها و دستمال اشکهای من است.
وقتی از او حرف می زنم، بویش را می شنوم و حس می کنم در اطرافم حضور دارم!