نشست صمیمانه با خانواده شهید حسین اُجاقی
این بار قرعه به نام «شهید اجاقی» افتاد. از وقتی قرار شد که برای شهدای گردان علی اکبر، یادواره مجازی در سایت برگزار شود، همیشه شهدا را آقای تقیزاده انتخاب می کند. اینبار هم همینطور. وقتی ایشان گفت: «شهید حسین اجاقی» تعجب کردیم، چون این شهید، مدت خیلی کمی را در گردان علی اکبر بوده، کمتر از یکماه، ولی بعد دلیلش را فهمیدیم.
راست گفت فرمانده گردان علی اکبر: شخصیت برجسته ی حسین که در مدت کوتاه حضورش در گردان، آنقدر تأثیرگذار بود، هنوز هم ابعاد ناشناخته ای دارد و جا دارد که ساعتها و روزها درباره اش حرف زد.
مهمان خانواده ای بودیم خونگرم و مهربان. خانواده شهید حسین اجاقی به حق میزبان خوبی بودند.
همسر حسین، 3 سالی است که به معشوقش رسیده. سرطان بهانه ی رسیدنشان به هم شد.
خواهر بزرگ حسین، همسر خواهرش(حاج حسن اجاقی) و تنها برادرش علیرضا در گفتگویی صمیمانه ابعاد جدیدی از شخصیت بی انتهای حسین را برایمان آشکار کردند. شخصیتی که هر چه بیشتر از او می شنوی بیشتر غرق دریای عمیق وجودش می شوی.
خواهر و برادر شهید، اشک ریختند و از برادرشان گفتند. انگار پس از اینهمه سال، هنوز داغ برادر برایشان تازه است.
علیرضا؛ برادر حسین، از یادگاری ارزشمندی که حسین برایش گذاشته بود تعریف کرد:
«شب عروسی ام، عمویم جلو آمد، تسبیحی را از جیبش درآورد و گفت: حسین قبل از شهادتش این را پیشم امانت گذاشت و گفت: شب عروسی علی، این رو بدید به او و بگید حواسش به دینش باشه.
اون تسبیح، برام خیلی ارزشمنده. یک دنیا حرف توش بود.»
علیرضا اینها را می گوید و گریه می کند.
او خودش حاجت حسین بوده. حسین در عالم کودکی، وقتی به زیارت امام رضا(ع) می رود، نذر می کند که خدا به او یک برادر بدهد و او هم در عوض، بره ای را بزرگ کند و بعد برای امام رضا قربانی کند.
اینچنین می شود که خداوند به حقّ امام رضا(ع)، علیرضا را به حسین هدیه می کند.
برادر همچنان با گریه تعریف می کند که:
«حسین علیرغم اینکه حواسش به جنگ بود، ولی نسبت به تربیت خانواده هم خیلی مقید بود. هر وقت از جبهه می آمد، ما را با آنکه کوچک بودیم، همراه خودش می برد به مزار شهدا. می گفت این شهدا رو ببینید حواستون باشه.
گاهی هم مرا همراه خودش می برد پادگان. شب می خوابیدم، صبح که بلند می شدم می دیدم کسی نیست و همه رفته اند عملیات. حسین پیغام می گذاشت که «علی را ببرید خانه». آن زمان 8 ساله بودم. دوست داشت در محیط رزمنده ها باشم و میان آنها نفس بکشم.»
حسین به لحاظ سنی 3 سال کوچکتر از من بود، ولی من همیشه تصورم این بود که او از من بزرگتر است. حسین بیشتر از سنش می فهمید.
مادر شهید یاری بعد از شهادت حسین آمد پیشمان و گفت:
حسین را نه شما شناختید که خانواده اش هستید، نه ما و نه هیچکس دیگه. تعریف می کرد یکبار که سپاه بهشان سکه داده بود، آن را آورد داد به من و گفت: هرطور می دونی خرج کن. مثلا برای ازدواج جوونها یا هر مورد دیگه.
ما این چیزها را بعد از شهادتش فهمیدیم.
یکبار به او پست مهمی را پیشنهاد کرده بودند، گفته بود: جبهه برای من بسه.
حسین می گفت: «ای کسانی که پشت میز ها نشسته اید، حواستان باشد! میز شما بر دریای خون شهدا استوار شده!»
حاج حسن (همسر خواهر شهید حسین اجاقی) که به اذعان خواهر و برادر شهید، جای برادر را برایشان پر کرده، حسین را اینگونه توصیف کرد:
حسین تا روز شهادتش، 4 چیز را ترک نکرد:
1-نماز اول وقت
2-زیارت عاشورا
3-نماز شب
4-دائم الوضو بودن
حاج حسن اجاقی ادامه داد:
شب عقدکنانش، موقع نماز، عازم مسجد شد.
پدرخانمش گفت: اینهمه مهمان اینجاست. کجا می ری؟
حسین گفت: وقت نمازه. هر کی دوست داره بیاد بریم مسجد.
جمعی را دنبال خودش راه انداخت و رفت.
نیمه شب همان شب (شب عقد) از خواب بیدار شدم و به حیاط رفتم. صدای گریه به گوشم خورد. حسین بود که در گوشه ای مشغول نماز شب بود. وقتی متوجه حضورم شد، قسمم داد که به کسی چیزی نگویم.
سال 64 بود. اتاق بزرگی در منزل داشتیم که درواقع پذیرایی خانه بود. یکروز حسین گفت: حسن! بیا اینجا رو حسینیه کنیم. رفت بازار چند کتیبه خرید، زدیم به در و دیوار. به پدر یکی از بچه ها گفت منبر درست کند. سفارش تابلو نئونی را هم با اسمی که خودش انتخاب کرد، داد: «حسینیه سرور آزادگان»
پشت بلندگو دو نفری با هم دعای توسل خواندیم و جالب اینکه اولین مجلسی که در حسینیه برگزار شد، مراسم خودش بود…