با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

نذر پول!

روایت دلاوریهای “عدنان اوغر” در عملیات کربلای 5

در گفتگو با جانباز مجید رضاییان

 

جانباز مجید رضاییان

مرحوم عدنان در کنار دلاوریهایش، دل رئوفی هم داشت.

در عملیات کربلای 5، او به همراه همرزمش، به قصد پاکسازی وارد یکی از سنگرها شده بود و با دیدن حالت ترس و چمباتمه نیروی دشمن، دلش به رحم آمده و درصدد برآمده بود با او صحبت کند که به عنوان اسیر، خودش را تسلیم کند. عدنان در حال صحبت با او بود. آن فرد هم، سرش را پایین انداخته بود و حرفی نمی زد، اما یکدفعه نارنجکی را به سمت آنها پرتاب کرد. عدنان و همرزمش سریع از سنگر بیرون پریدند و فقط کمی زخمی شدند.

***

در آن شرایط خاص و سخت و سنگین، ناگاه عدنان را دیدم. او افسر عراقی را اسیر گرفته بود و داشت او را به سمت عقب می برد، ولی به سبب ازدحام داخل کانال، آن افسر عراقی را روی دژ (خارج از کانال) می برد!… برایم جالب بود که عدنان در آن آتش سنگین، بدون واهمه، دارد روی دژ حرکت می کند. او قصد داشت اسیر عراقی را ببرد تا از اطلاعاتش برای پیشروی نیروها استفاده کند.

 

 

  • موتورسواری 300 کیلومتری!

عدنان در مراحل مختلف عملیات سخت کربلای 5 حضور داشت. او بعنوان پیک گردان، مرتب در حال رفت و آمد بود.

در بحبوحه عملیات، مأموریتی به او واگذار شد و باید از شلمچه، به اردوگاه کوثر می رفت.

در آن شرایط، هیچ خودرویی او را نبرد. عدنان به ناچار، سوار بر موتور تریل شد و مسیر 150 کیلومتری را بی وقفه راند!

او به محض رسیدن به اردوگاه کوثر، مأموریتش را انجام داده بود و بلافاصله همان مسیر را با همان موتور برگشته بود. طی کردن 300 کیلومتر با موتور، آن هم مسیری که بخشی از آن، زیر آتش سنگین دشمن بود و بخشی هم زیر بار تردد سنگین خودروهای حامل نیرو بود، بسیار کار سختی بود، اما عدنان فردی مسئولیت پذیر بود. او شرایط را کاملا درک می کرد و کمبود وسایل و امکانات، مانعش نمی شد.

 

 

  • نذر پول!

در جریان عملیات کربلای 5 عدنان از ناحیه پا آسیب جدی دید و مدتی طولانی بستری شد.

در همان عملیات، دو برادر و پسرعمه ی من نیز به شهادت رسیدند و خودم هم در نهایت، مجروح و برای مدتی خانه نشین شدم.

اوایل اسفندماه، یه روز خبر دادند 3 نفر از دوستانم آمده اند به ملاقاتم. آنها عدنان، شهید ابوالقاسم کشمیری و حجت الله زندیه (روحانی گردان) بودند. از دیدن آنها در آن شرایط سخت روحی و جسمی، بسیار خوشحال شدم. عدنان که خودش هم مجروح شده بود، با عصا آمده بود و این برایم بسیار ارزشمند بود.

شب خوبی داشتیم… به همراه آنها، خاطره تعریف کردیم. قاسم کشمیری با شوخیهایش، جو خانه را عوض کرده بود و حسابی بساط شوخی و خنده به راه بود.

قاسم در ادامه شوخی هایش، سراغ پول های عدنان رفت، اسکناس های 200 تومانی او را از جیبش درآورده بود و در اتاق، به عنوان نذری پخش می کرد! عدنان هم به دلیل مجروحیت پایش، نمی توانست تکان بخورد و مانع او شود. نشسته بود و می خندید…

در همان لحظه، پدرم وارد اتاق شد. او با تعجب به پول پخش کردن قاسم نگاه می کرد، که گفتم: پدرجان! بچه ها شوخی می کنند!…

شهید ابوالقاسم کشمیری
عدنان اوغر

***

عدنان خیلی ظرفیت بالایی داشت. بچه ها گاه و بیگاه با او  شوخی میکردند. مثلا بعضی به شوخی به او می گفتند: “نفوذی” ، “عرب” و…  اما عدنان هیچوقت از شوخی ها ناراحت نمی شد. فقط لبخند می زد و با روی خوش، همراهی شان می کرد.

 

از راست:
مرحوم عدنان اوغر
جانباز مجید رضاییان

 

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسين افشار
حسين افشار
3 سال قبل

سلام
خاطرات بسيار قشنگى بود .
از زحمات عوامل گروه هم ممنونم

همچنین ببینید
بستن