میهمانیِ خوبان
خاطره برادر “سید حمیدرضا جوزی
درباره “شهید علی کوثری”
به همراه رزمندگان گردان علی اکبر، عازم عملیات نصر 4 بودیم. سوار بر کامیونها، راهی خط بودیم که در مسیر، از کمین منافقین هم بهرهمند شدیم!
من همیشه قبل و بعد از عملیاتها، مضطرب می شدم و دلهره داشتم.
توی کامیون که بودیم، علی کوثری متوجه حال خراب من شد و آمد کنارم. سرش را گذاشت روی پاهایم، نگاهش را دوخت به سقف برزنتی کامیون و با لحنی مهربان و صمیمی پرسید: سید داری به چی فکر میکنی؟
گفتم: علی خیلی اضطراب دارم. دلشوره دست از سرم بر نمیداره.
خنده ای از ته دل کرد و گفت: جدی میگی؟… مگه بار اولته؟ …..
گفتم: اتفاقا چون چندمین بارمه دلشوره و اضطراب دارم.
علی میخندید و میگفت: بابا بیخیال….
به حالش غبطه خوردم… در دلم میگفتم: خوش به حالش! چقدر قوی و محکمه ……
علی انقدر آرام و خوشحال بود که انگار داشت میرفت به یک میهمانی! ……
آری میهمانی خوبان ……
***
یاد مرحله تکمیلی عملیات کربلای 5 افتادم که چطور وقتی تانکهای دشمن ریختند، او شجاعانه و بدون ذره ای ترس، آنها را تار و مار کرد… من به چشم دیدم که او یک تنه شش هفت تانک را زد!
از شهامت علی هر چه بگوییم کم است ….
***
عملیات روی تپه های دوقلو شروع شد…
صدای درگیری گوشمان را کر کرده بود. باران خمپاره و شلیک هلیکوپترها امانمان را بریده بود. سنگر و جان پناهی نداشتیم و دور و برمان پیکرهای شهدا افتاده بود…
برای درست کردن جانپناه، شروع کردیم به کندن زمین.
مسئول دسته مان؛ حسین اخلاقی عزیز، پس از دلاوری های فراوان مجروح شد و به عقب رفت ….
در همین حین، علی کوثری را دیدم. به من گفت: دنبال گلوله زمانی آرپیجی باش، بلکه بتونیم هلی کوپترها رو بزنیم……..
رفتم دنبال گلوله زمانی و وقتی برگشتم، دیگر علی را ندیدم …..
او فرماندهی بزرگ و دلاورمردی قوی بود.
***
امان از لحظه عقب نشینی… و جا ماندن شهدا…
امان از لحظه ای که برادر مجتبی شوشتری زبان گرفته بود و به هرکس که میرسید، میگفت: علی کجاست؟ علی رو ندیدید؟ علی رو جا گذاشتید؟ ….
او مدام فریاد میزد: علی جان! داداش کجایی؟
آن روز مجتبی با ضجه هایش نالهی همه را بلند کرده بود…
یاران چه غریبانه
رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه
تقدیم به روح بلند و آسمانی شهیدان نصر ۴
- شهید علی کوثری
- شهید علی دره باغی
- شهید مجتبی عباسی
و دیگر شهدای گرانقدر…