مصاحبه با حاج ناصر دوستی
مصاحبه با آقای ناصر دوستی (رزمنده گردان علی اکبر – لشکر 10 سیدالشهدا)
طرح این مصاحبه، به همت جانباز علیرضا نوروزی انجام شده است
1-قبل از حضور در جبهه به چه کاری مشغول بوده اید؟
قبل از اعزام به جبهه محصل بودم بدلیل داشتن سن کم منو جبهه نمیفرستادن عموم که خودش تو عملیات خیبر تو جزیره مجنون شهید شد اون موقع فرمانده پایگاه بسیج محل بود و هی قول میداد هر وقت بزرگ شدی خودم میبرمت منطقه خلاصه 14سالم بود که خرمشهر آزادشد خبرشو وقتی تو مدرسه بودم شنیدم دیگه طاقت نیاوردم با پسر همین عموم که فرمانده پایگاه بود قرار گذاشتیم فرداش به هوای اومدن به مدرسه فرار کنیم بریم منطقه شبش وصیتنامه نوشتم یه قلک هم داشتم اونو شکوندم و پولشو برداشتم فردا که برای مدرسه راه افتادیم توی راه پسر عموم جازد و گفت بابام قول داده منو با خودش ببره جبهه من نمیام منم که عزمم رو راسخ کرده بودم وصیتناممو دادم بهش و گفتم بعد 3روز تحویل خانواده ام بده چون حدس میزدم تا 3 روز دیگه من منطقه هستم ودیگه نمیتونن دنبالم بیان
2-اولین اعزام شما از کدام شهر پایگاه و منطقه(سپاه یا بسیج) صورت گرفته است؟
سال بعد یعنی تو سال 1362 بصورت قانونی با اعزام از بسیج سپاه ناحیه کرج به پادگان امام حسین که الان دانشگاه امام حسین شده رفتم و پس از طی دوره 34 بسیج به منطقه اسلام آباد غرب اردوگاه قلاجه لشگر محمد رسول الله اعزام شدم.
3-اعزامهای شما در چه تاریخی و به کدام لشگر و منطقه عملیاتی بوده است؟
اعزامهای من 62 به قلاجه ل محمد رسول الله 63 به کردستان بوکان روستای تبوک گروهان جندالله انتهای سال63 اعزام به دوکوهه لشکر محمد رسول الله تیپ ذوالفقار گردان آرپی جی زنها منطقه شرق دجله عملیات بدر سال64 ل 10 سیدالشهدا اهواز والفجر8سال 65 ل10 سیدالشهدا مهران کربلای یک و فکه انتهای سال65 شلمچه ل 10 سیدالشهدا کربلای 5 سال 66 ل 10 سیدالشهدا نصر4 ماووت عراق سال 68 کردستان سپاه شهر سقز بوده.
4-اولین رسته عملیاتی شما در آن دوران چه بود؟
اولین رسته من مخابرات بود و دوره شو تو پادگان امام حسین تو آموزشی بصورت تخصصی دیدم.
5-لشگر و گردانهاییکه در آن افتخار حضور داشته اید را نام ببرید.
لشگر ها و گردانهاییکه حضور داشتم عبارتند از لشگر محمد رسول الله گردان حمزه سیدالشهدا سپاه بوکان گروهان جندالله ل محمد رسول الله تیپ ذوالفقار گردان آرپی جی زنها ل 10 سیدالشهدا گردان علی اکبر سپاه سقز مخابرات سپاه
6-چگونه به عضویت در رسته مخابرات رسیدید؟
بخاطر علاقه به مخابرات هنگام دیدن آموزش تخصصی در رسته مخابرات داوطلب شدم.
7-در چه عملیاتی و با چه رسته و مسئولیتی حضور داشته اید؟
درعملیات والفجر 4 تیروی عادی عملیات بدر بیسیم چی عملیات کربلای 1 و4 و5 بیسیمچی والفجر 8 بیسیمچی عملیات سیدالشهدا بیسیمچی نصر4 بیسیمچی بودم.
8-با کدامیک از فرماندهان دلاور(لشگر گردان گروهان) به عنوان بیسیمچی همراه بوده اید؟
بیسیمجی شهید آملی حاج حمید پارسا و سردار عباس رنجی بقیه عملیاتها یادم نیست.
9-در کدام عملیاتها مجروح و یا به درجه جانبازی نائل شده اید؟
در عملیات والفجر 4 از ناحیه پای راست 2 تا ترکش خمپاره 60 در عملیات بدر 2 تا تیر رسام تیربار گرینوف توسینه و دست چپ در عملیات کربلای 1 یه ترکش خمپاره 120 به پای راست عملیات کربلای 5 یه تیر دوزمانه تیربار گرینوف به دست راست و پهلوی راست و در سنندج یه ساچمه نارنجک ساچمه ایی به پهلوی چپ و بالاخره در سال 67 در اثر یک سانحه در منزل 2 تا تیر کلاش به شکم و کتف چپم اصابت کرد که بازگو کردن داستانش تو حوصله دوستان و نگارش خودم نیست.
10-در چه سالی ازدواج کرده اید و ثمره این پیوند مقدس چند فرزند پسر و دختر است؟
در سال 67 ازدواج کردم و 2 فروند دختر دارم فاطمه خانم متولد شهریور1368 کارشناس شیمیه به لطف مسئولان در حال فروش در و پنجره upvc تو یه شرکت کارشناس فروشه فائزه خانم متولد اسفند1369 معادل فوق دیپلم اقتصاده اونم تو شهر کتاب کرج غرفه داره و فروشندگی میکنه غرفه مال خودش نیستها غرفه داری میکنه.
11-در حال حاضر به چه شغلی مشغول هستید؟ آیا بازنشسته شده اید؟ اگر چنانچه بعد از بازنشستگی در جایی اشتغال دارید بفرمائید.
در حال حاضر بیکارم در سال 1381 در سن 34 سالگی از سپاه باز نشسته شدم چند سالی برای دیگران کار کردم نتیجه خوبی نگرفتم خانه نشین شدم الان فرماندار زن جانم
12-در دوران دفاع مقدس کدامیک از مراسمهای گردان از قبیل (صبحگاه شهردارشدن ورزش روزانه بازیهای دورهمی مثل زو فوتبال طناب کشی مرخصی ساعتی یا شهری نمازهای یومیه برنامههای مناجات ادعیه قرائت سوره واقعه قبل از خواب نماز شب جشن پتو و از این دست کدام جالبتر بوده است لطفا توضیح دهید.
همه مراسمات دوران دفاع مقدس را دوست داشتم و ازشون بهره بردم مثلا همین خواندن سوره واقعه قبل از خواب یه خاطره ازش بگم بد نیست من یه عمو داشتم مرحوم شد ایشون اهل روستا بود و تو مکتب تو قدیما درس قران به بچه های روستا میداد و خیلی به خودش میبالید و هر وقت مارو میدید برای به رخ کشیدن معلومات دینی و قرآنی خودش با مطرح کردن سوالات دینی و قرانی قصد به چالش کشیدن ما و بچه های فامیل رو داشت یه بار که بعد از مدتها به منزل ما اومده بود به من گیر داد که من یه سوره قران از بهر میخونم شما هم بعد از من یه سوره از بهر بخون و شروع کرد به از بهر خوندن سوره الرّحمن میدونین که خیلی از قدیمیها الرحمن رو از بهرن خلاصه بعد از خوندن الرحمن به من گفت حالا نوبت شماست از قضای روزگار سوره بعداز الرحمن سوره واقعه اس و من اون رو تو منطقه حفظ کرده بودم شروع کردم به خوندن سوره واقعه خدا بیامرز رو انگار برق سه فاز گرفت تو مخیله اش هم نمیگنجید من بتونم سوره به اون سختی و دقیقا سوره بعد از الرحمن رو ازحفظ بخونم همون شد دیگه هیچوقت از من سوال دینی و قرانی نکرد و من از چالشهای دینیش نجات یافتم خدا بیامرزدش روحش شاد.
13-لطفا یکی از جالب ترین خندهدار ترین معنوی ترین خاطرات خود را بصورت خلاصه توضیح دهید.
خواسته بودین یه خاطره کوتاه بگم یه بار تو فاو توی یه روزنامه یه آگهی دیدم که در باره یه مهد کودک بود بنام مهد کودک پارسا آگهی رو بریدم زدم رو سردر سنگر فرماندهی گروهان که بیسیمچی ش بودم به فرماندهی حاج حمید پارسا و سنگر فرماندهی گروهان معروف شد به مهد کودک پارسا هر کی حاج حمیدو میخواست میگفتن رفته مهد کودک پارسا.
از اینکه یه زمانی درکنار شهدا و شما عزیزان پاکدل نفس کشیدم و زندگی کردم با عنایت به اینکه اصلا لایق همزیستی با شما نبودم به خودم میبالم همتونو دوست دارم کاش شهدا منو فراموش نکنن من که دیگه فکر نمیکنم بتونم بهشون برسم بد جور گرفتار شدم ولی امید به همون لحظات همزیستی دارم و الانم بخاطر حضور تو این گروه که با زحمات شما علی الخصوص علیرضای نوروزی عزیزم تشکیل شده خوشحال و شاکرم امیدوارم از نوشته های من استفاده برده باشین و فقط وقتتونو هدر نداده باشم قربون همتون🌹🌹🌹🌹💖💖💖💖😍😍😍😍😘😘😘😘
خدا خیرتان بده شما با اینهمه سابقه جبهه و درک حضور شهدای زیادی که در ان عملیات ها شهید شدند خیلی خاطرات زیادی می توانید نقل کنید خصوصا با این روحیه شاداب و شوخی که دارید قطعا برای جوانان خواندنی و ارزشمند است
درود و سلام به حاج ناصر دوستی عزیز. همرزم قدیمی. نمی دونم منو یادت میاد یا نه؟ من و شما و بچه های گردان علی اکبر علیه السلام تو اردوگاه کوثر قبل از اذان مغرب گاهی زوووو بازی می کردیم. یه روز در فروردین 1365 تو اردگاه کوثر با تعداد زیادی ازرزمنده ها که شهید مسلم اسدی و شهید اصغر کریمی سردسته هر یک از دو تیم ها بودند، زووو بازی کردیم و خیلی هیجان انگیز شد. شهید میررضی هم تماشاچی مخصوص مان بود.آخربازی من موندم و شما و لباس های خاکی شده و پاره شده مون از کشیده شدن روی خاک. شرح مفصل زووو بازی آن روز را در کتاب اعزامی از شهرری درصفحه 200 تا 202 نوشته ام. برادر دوستی نمی دانستم شما هم مثل من جامانده از کاروان یاران سفر کرده هستی. عرض ارادت مرا بپذیر. یادمه شما در منطقه خیلی شوخ و بذله گو بودی. یه خاطره شیرین ازت دارم که با لهجه شیرین آذری روایت یه کارگر به نام کرمعلی کرملو رو تعریف می کردی و بچه ها رو شاد و سر کیف می کردی. منم این روایت رو ازت یاد گرفته بودم تا اونجایی که بلد بودم تعریف می کردم و با بچه ها می خندیدیم و یادت می کردیم. روایت کرمعلی کرملو به نام شما در میان بچه ها ثبت شد. دوستدار شما هستم. ارادتمند محمود روشن