با ما در ارتباط باشید : 09199726467

رزمندگانیادها

مصاحبه با برادر مصطفی صدرالدینی

مصطفی صدرالدینی

 

* این مصاحبه به همت جانباز علیرضا نوروزی به صورت مجازی انجام شده است.

به نام خداوند بخشنده و مهربان

 با عرض سلام و احترام و ادب خدمت دوستان و همسنگران عزیز؛ به استحضار برادرانم میرسانم بنده کوچک همه شما؛ مصطفی صدرالدین هستم.

 

۱- تقریبا سال ۶۲ بود که مدرک سوم راهنمایی (یا همان سیکل) را گرفتم و رفتم حوزه علمیه که آخوند شوم، ولی نشدم! حدود ۳ سال طلبه حوزه علمیه بودم؛ که با رفتن به جبهه و عقب ماندن از درس، نتوانستم روحانی شوم و این توفیق از بنده صلب شد.

 

۲- برای اولین بار سال 1363 از طرف حوزه علمیه اعزام شدم به تیپ 10 محرم که یک تیپ زرهی بود و در یکی از آتش بارهای تیپ به فرماندهی شهید بزرگوار برادر مسعود منزه مشغول شدم.

 

۳- بعداز تیپ 10 محرم؛ در بهمن سال 1364 به لطف و کرم خداوند متعال از پایگاه رباط کریم به لشکر همیشه پیروز 10 حضرت سیدالشهدا(ع) اعزام شدم و با کمک یکی از دوستان به گردان حضرت علی اکبر(ع) معرفی شدم و بعنوان تک تیرانداز رفتم به گروهان فجر به فرماندهی شهید بزرگوار برادر جمشیدی. آن زمان؛ لشکر در اردوگاه کوثر مستقر بود.

من که توفیق رسیدن به عملیات والفجر ۸ را نداشتم و تقریبا یک هفته بعد از عملیات رسیده بودم، به همراه بچه های گروهان از اردوگاه کوثر برای پدافند اعزام شدیم به فاو؛ از روی اروند به وسیله قایق به فاو رفتیم؛ خط فاو-البهار.

حدود ۱۵ شبانه روز در سنگرهای خط بودیم و آنجا من شاهد به شهادت رسیدن بچه های گردان تخریب وقتی که رفتند در زمین مین ضد تانک بکارند بودم؛ بسیار وحشتناک بود… مخصوصا برای من که شب قبل برای تامین بچه ها همراهشان رفته بودم؛ اما قسمت بود شب دوم عراقی ها متوجه شوند و آنها را بزنند؛ خداوند رحمتشان کنه و ان‌شاءالله شفاعتشان شامل حالمان شود.

 

از فاو که بر گشتیم عید سال 1365 شده بود؛ ما را بردند پادگان دوکوهه. یادش بخیر؛ آنجا گفتند بروید مرخصی، اما دم غروب شهید بزرگوار برادر جمشیدی آمد و گفت: «بچه ها مرخصی لغو شده! باید برویم عملیات.» بچه ها لباسهای پلوخوری را درآوردند و باز لباس رزم پوشیدند…

ما را بردند فکه…

در عملیات فکه من تک تیرانداز بودم. به یاد دارم شبی که به خط مقدم رسیدیم، من نزدیک فرمانده گروهان بودم. او داشت با بیسیم صحبت می کرد؛

از آنطرف پرسیدند: شما رسیدید پای خاکریز؟

فرمانده گروهان گفت: بله

پرسیدند: پس چرا ما شما را نمی بینیم؟!…

تازه متوجه شدیم که یه خاکریز رفته ایم جلوتر! عراقی ها هم نفهمیدند! یکهو من دیدم از همه طرف گلوله می بارد…

آن شب در عملیات چند نفر از بچه ها شهید شدند. ما در میدان مین گیر کردیم؛ خیلی ها شهید شدند، اما بندۀ روسیاه توفیق شهادت نداشتم.

بالاخره برگشتیم و من تسویه کردم و به خانه رفتم.

 

۴-برای بار بعد، در بهمن 1365 عازم منطقه شدم و در مرحله تکمیلی عملیات کربلای 5 حضور پیدا کردم.

خاطره منتشر شده برادر مصطفی صدرالدینی در سایت (مربوط به مرحله تکمیلی عملیات کربلای 5):

برگ زرین

 

۵- اعزام بعدی من در سال 1366 بود. دیگر پاسدار شده بودم؛ تا سال ۶۷ در قسمت کارگزینی لشکر در خدمت برادر غلام اوجانی بودم.

 

۶- سال 66 عقد کردم و سال ۶۷ که از جبهه برگشتم ازدواج کردم.

ثمره ازدواج ما سه تا فرزند است؛ یک دختر و دو پسر و یک نوه شیرین و دامادی که همچون پسرم است.

 

۷- تا سال ۹۶ خدمت کردم و بعد بازنشست شدم.

هم اکنون با کسوت شهرداری منزل مشغول خدمت به خانواده هستم؛ از درست کردن ترشی تا پختن املت با من است و اکثر وقتم  به بازی با نوه شیرینم میگذرد.

 

۸- همه خاطرات جبهه برایم شیرین است؛ چه خاطرات خوب، چه تلخ.

از خاطره مداحی ناصر دوستی گرفته تا آن وقتی که توی چادر موقع خواب یکی دو تا شیطون با طناب از میله وسط چادر، پتوی کسی که خواب بود را گره میزدند و یواش میکشیدند. آن بنده خدا در خواب، پتو را میگرفت و فکر میکرد پتو دارد فرار میکند و بچه ها میخندیدند.

یاد آن زمان به خیر که همگی می رفتیم حسینیه لشکر برای نماز جماعت و دعای توسل و کمیل… و عجب حالی داشت … آنقدر دلم برای اون روزها تنگ شده که گاهی دلم می خواهد گریه کنم…

نمی دانم چیزی از اعمالم به دردم بخورد یا نه؛ ولی تمام امیدم به شفاعت دوستان و همسنگران شهیدم است. شهیدان همکلاس و همرزمم؛ شهیدان بزرگوار: کوکبی، دزفولی، احمدزاده، عالم رجبی، کاوندی، شریفی، آقچه لو، جوزدانی، طاهری، عالی مهر، نوری اعتماد، منتظری و همه شهدا و همه شما عزیزانی که خواننده این سطور هستید و شهید زنده اید و برای من خیلی خیلی عزیزید.

 

خداوندا، همه دوستان مرا با شهدای گردان همیشه پیروز حضرت علی اکبر(ع) و شهدای عزیز گروهان مخابرات گردان و بیسیم‌چی ها به ویژه سردار شهید مهدی عین اللهی محشور بفرما. شفاعت دوستان عزیزتر از جانم را از من دریغ نفرما و همه ما را عاقبت به خیر فرما.

 

در پایان از زحمات برادر گلم آقا رضا نوروزی، کمال تقدیر و تشکر را دارم.

دوستدار و ارادتمند همیشگی شما؛ بیسیم چی چند روزه؛ مصطفی صدرالدین

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن