با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

مرا ببخش…

خاطره برادر امیرحسن پندآسا

درباره شهید محسن بابالو

شهید محمدحسین بابالو؛ از رزمنده های گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بود. جوانی علی اکبری؛ با قد و قامتی رشید و بسیار خوش خنده و دلاور و شجاع.

او علاقه بسیاری به ورزش بوکس داشت. هیبت ظاهری اش هم حاکی از همین بود.

بچه ها با او شوخی می کردند و با مشت به بازوهایش می زدند.

او هم می خندید.

خودش اسم پنادور گذاشته بود روی مشت هایش و گاهی به بچه ها می گفت:

«بیا یک پنادور بزنم حالت جا بیاید.»

ما هم می گفتیم: «همان که دو روز پیش زدی، هنوز جایش درد می کند!»

با خنده می گفت: «پس بیا یک پنادور دیگر بزنم تا آن قبلی از درد بیفتد.»

شهید محمد بابالو

 

بابالو به همراه سید علیرضا حسینی، با هم از درکه اعزام شده بودند. آن دو رفاقت و صمیمیت خاصی با یکدیگر داشتند. محمد با علیرضا طور دیگری بود. مشت هایی هم که به او می زد، محکم‌تر بود!

اما یک‌روز، طاقت علیرضا طاق شد و فریادش برآمد: «چند بار بگویم نزن. درد دارد!»

علیرضا این را گفت و به حالت قهر رفت… هرچه محمد صدایش زد، نایستاد و رفت به طرف چادر.

بابالو به دنبالش راه افتاد، به چادر رفت و جلوی همه از او معذرت‌خواست. گفت: «اگر نبخشی، باز هم تو را می‌زنم!»

علیرضا که حسابی دلخور بود گفت: «اگر بزنی، دیگر نه من، نه تو!»

بابالو رفت.

بعد از دو ساعت، دوباره آمد و شروع کرد به طلب حلالیت. گفت: «حلالم کن، وگرنه نمی‌توانم شهید شوم!»

بعد هم علیرضا را بلند کرد و قلمدوش‌کنان در کل اردوگاه چرخاندش تا بخشیده شود.

علیرضا می‌گفت: محسن! زشت است! مرا بگذار زمین!

بابالو هم می‌گفت: باید بلند بگویی که حلال کردی.

عاقبت علیرضا حسینی با صدای بلند محسن را بخشید

و بابالو…

با خیال راحت، رفت به استقبال مرگ سرخش…

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن