لبخند معنادار
خاطره ای از شهید سید مصطفی اعتصامی
به روایت برادر محمود توکلی
در آموزشهای آبی خاکی گردان در رودخانه دز، در پایان یک روز از اواخر پائیز 1365 شهید سید مصطفی اعتصامی از داخل رودخانه بیرون آمد. پایان روز بود و هوا سردتر شده بود. او هم در حالیکه ساعتها داخل آب قرار گرفته بود و سراپا خیس بود، بسیار سردش شده بود. همینطور که به سرعت به طرف چادر خودش می رفت، ردی از آب بدنبال خود بجا می گذاشت.
از جلوی چادر ما که عبور کرد، من بشوخی به او گفتم: آقا مصطفی! ما که اینجاییم و آمده ایم جبهه، مجردیم و کار و زندگی نداریم. شما که زن و بچه داری، مگر مجبوری در این سرما بیایی اینجا. برگرد به خانۀ گرم و امن و امانت.
سید مصطفی فقط لبخند زد. بی آنکه چیزی بگوید، رفت به سمت چادرشان.
و من از همان لبخند، حرف نگفته اش را شنیدم…
آری این شهیدان به مصداق آیه إن الذين لا يرجون لقاءنا ورضوا بالحياة الدنيا واطمأنوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون راضی به زندگانی دنیوی نشده بودند و به لقاء الله شتافتند و اینک ما مانده ایم ….
***
خدایا حالاکه ما را لایق شهادت ندانستی و به شهرها برگشتیم، لااقل جزء آنان که به زندگی پست دنیوی راضی شده اند قرارمان مده.
خدایا ما با آنان که غرق در خون به دیدارت شتافتند، رفیق بودیم. به قداست خون شهدا، مخصوصا دوستان شهیدمان در گردان حضرت علی اکبر (ع) از گناهان ما بگذر.