(قسمت سوم)
متن دستنوشته برادر کاظم بصیر از آخرین روزهای جنگ 8 ساله
خاطره اي از آخرين روزهاي زيبا و رويائي دفاع مقدس؛ آن دوران ناب و دست نيافتني و آن جوانان برومند پرورش يافته در مكتب حضرت امام روح الله که ره صد ساله را در يك شب طي كردند و آسماني شدند.
قسمت اول روایت کاظم بصیر از آخرین روزهای جنگ 8 ساله
قسمت دوم روایت کاظم بصیر از آخرین روزهای جنگ 8 ساله
(قسمت 3)
…
خوشحال بودم از اینکه دوباره به زودي عملياتي در پيش رو داريم. در دل با دوستان شهیدم حرف می زدم. از آنها می خواستم مرا هم ببرند پیش خودشان. دیگر خسته شده بودم. دیگر توان به دوش کشیدن دوستانم رانداشتم. دیگر روی نگاه کردن و سر بلند کردن مقابل خانواده شهدا را نداشتم. دیگر از تنهایی خسته شده بودم.
با صداي صلوات برادران به خودم آمدم. پيام رهبرعزيزمان تمام شده بود.
آنهائي كه چادر داشتند راهي چادرهايشان شدند و ما که تازه از راه رسيده بوديم، همانجا در حسینیه فرات، جا باز كرديم و خوابیدیم. نزديك اذان صبح همانند ديگر روزها با صداي مناجات نورايی از خواب بيدار و محياي نماز صبح شديم. هوا نسبتا گرم و خشك بود.
خدايا چه اتفاقي در شرف وقوع است؟…
هفته هاي قبل، خبرهاي ناگواري از مناطق عملياتي به گوشمان رسيده بود؛ اعلام خبر سقوط شلمچه، وقتي ياد آنهمه ايثار و فداكاريهاي جوانان برومند عزيز كه جان؛ بالاترين داراییشان را در طبق اخلاص و بندگی نهاده بودند، می افتادم ناخودآگاه اشك از ديدگانم همانند ابر بهاري سرازير ميشدو پائين مي آمد. قريب به بيش از شش هزار كبوتر خونين بال از اين سرزمين مقدس و از دانشگاه باعظمت جبهه و جنگ، تحت فرماندهي نائب برحق حضرت مهدي(عج)؛ حضرت امام خميني با مدرك شهادت فارغ التحصيل شده بودند و حالا با شنيدن اين خبرها بايستي كه می مردم.
بازپس گيري مناطق عملياتي بيت المقدس دو و ارتفاعات باعظمت و استراتيژيك شيخ محمد، خدايا بر تو تكيه ميكنيم و توكل بر تو.
چه خبر است؟… وارد شدن علنی نيروهاي ابرجنايتكار يعني شيطان بزرگ امريكاي كثيف، عليه كشور و آب و خاكمان، همچنين حمله ناجوانمردانه مزدوران ياغي و كثيف ارتش پوشالي آمريكا به هواپيماي بي دفاع و غير نظاميمان كه منجر به شهادت قريب به 300 تن از هموطنانمان از پير و جوان گرفته تا كودك و… انجاميد. هجوم دنياي كفر از همه سوي به ايران اسلامي، خداوندا كمكمان كن و همچنان مددمان باش.
صبحگاه برگزار نشد. به همت و سعي و تلاش كليه برادران رزمنده گردان، چادرهاي گردانمان را در محلهاي پيش بيني شده برپا كرديم و با روحيه اي بالا كه از پيام الهي رهبر گرفته بوديم دل به اميد خداوند سبحان بسته بوديم و منتظر رخدادها و حوادث احتمالي آينده بوديم، انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده بود و امیدوار بودیم که انشاءالله خداوند دوباره نظر لطفش را شامل اين مملكت و بندگانش خواهد کرد همانگونه كه اماممان دعا فرموده بودند.
بعدازظهر همان روز درخواست شد كه كليه برادران مستقر در گردان در محوطه صبحگاهي تجمع كنند. گروهانها و واحدهاي گردان در صفوفي متحد و يكپارچه به صف شديم و صلوات ميفرستاديم. با يكديگر صبحت مي كرديم كه احتمالا مي خواهند ما را به مرخصي بفرستند. نكند كه اين اتفاق بيفتد! دوباره ماتم گرفته بودیم. ياد آخرين اعزام، وقتی كه راهي منطقه مي شدم افتادم. یاد ردشدن از زير قرآن مجيد و پاشيدن آب توسط مادر عزيزم افتادم كه به ايشان قول آزادي كربلا و خيلي چيزهاي ديگر را داده بودم و حالا با اين پيش آمد با چه روئي راهي خانه و كاشانه گرديم؟…
با طنين انداز شدن صلوات بر حضرت محمد و آل محمد و دعا براي سلامتي وجود نازنين آقا حضرت مهدي(عج) و نايب بر حقش حضرت امام خميني و رزمندگان پرتوان اسلام، به استقبال فرمانده شجاع و باصلابت گردان حضرت علي اكبر(ع)؛ حاج آقا تقي زاده رفتيم. از شدت خوشحالي سر از پا نمي شناختيم. همانند كساني كه گمشده شان را پيدا كرده اند بوديم، همه خوشحال و مسرور.
چهره نوراني حاج آقا تقي زاده حاكي از اين بود كه ايشان هم به اندازه ما يا حتی بيشتر از ما داغدار اين روز فراموش نشدنيست. او هم غصه دار بود. او هم ناراحت بود از اينكه باب جهاد و شهادت ديگر برچيده گشته. ايشان همانند يك پدر براي گردان بود و حالا بيشتر از همه داغدار. از خدا خواستم که ايشان را براي اسلام و مسلمين حفظ نمايد.
توفيق آشنائي با ايشان را از سال 64 داشته ام. اخلاق بارز و پسنديده، علي الخصوص شجاعت و دليرمردي ايشان زبانزد دوستان و دشمنانشان بوده و هست. مهربانی او هميشه به بر و بچه هاي گردان روحيه و شجاعت مضاعف داده. اعضاء و جوارحش آماج تير و تركش دشمنان اسلام و انقلاب بوده. به تعبير او با تمام مشقتها و سختيها بايد در راه اهداف عاليه حضرت امام براي اسلام عزيز با تمام وجود در اين راه بايستي جانفشاني و ايثار كنيم.
ايشان از معدود فرماندهاني بودند كه هر موقع مسئله كاري در مناطق عملياتي و در سطح لشکر پيش مي آمد، جزء اولين كساني بودند كه به اتفاق كليه اعضاء كادر تحت فرامينشان در گردان و همچنين نيروهاي مخلص و شجاع گردان در تمام اين موارد، براي هرگونه ضربه زدن بر دشمن بعثي صهيونيستي اعلام آمادگي مي كرد. او و كادر تحت امرش در جبهه هاي خون و شهادت با تأسي از مولايشان حضرت امير سلام الله عليه چون شير بر كفر فرود مي آمدند و طومار آنان را مي پيچيدند. عملياتهاي مهمي چون والفجر8، جزيره ام الرصاص كه به لطف حضرت حق جل اعلا و مدد حضرت زهراء(س) منجربه آزادسازي شهر بندري و استراتيژيك فاو انجاميد. عمليات و غافلگيري فكه (سيدالشهداء) به خوبي يادم است كه وقتي گردان باصلابت ايشان از ماموريت پيروز كارخانه نمك فاو راهي استراحت و ديدار خانواده هاي خود در شهر بوديم، با آنكه كليه تجهيزات نظاميمان را تحويل داده بوديم لباسهاي شخصي جايگزين لباسهاي مقدس خاكي و جهاد گرديده بود، برگه هاي امريه و مرخصي درون جيبمان بود، بر حسب اتفاق، تجاوز گسترده نيروهاي شيطاني به جبهه فكه، نيروهاي حاضر در گردان در چنين شرايطي بار ديگر اطاعت پذيري و مقدم داشتن امر جهاد بر هر چيزي، در كمترين زمان تغير شكل سازماني داده و بي صبرانه و با روحيه راهي ميادين نبرد شديم. حتي شهدائي كه در اين عمليات تقديم به اسلام و امام و انقلاب كرديم، برگه هاي مرخصي شان همراهشان بود… چه كسي اين را باور ميكند؟… كدام مكتبي تا اين حد براي رسيدن به معبودش و اجراي فرامين رهبر و مقتدايش اين چنين ازخودگذشتگي و ايثار ميكند؟… آري فقط اسلام عزيز اين را به عينه ديده.
عمليات شرهاني، عمليات غرورآفرين آزادسازي شهر مهران(كربلاي يك) و رزم بي امان گردان در ارتفاعات سوق الجيشي و استراتژيك قلاويزان، تا كربلاي 4 و جبهه هاي خونين شلمچه و ارتفاعات نصر4 تپه هاي دوقلو و ارتفاعات قميش و بيت المقدس 2 و بيت المقدس 6 با آن قله رفيع شيخ محمد و…
حاج حميدآقا صحبتهايش را با نام خداوند سبحان و امام عزيز و با درود و سلام بر ارواح مطهر شهداي والامقام آغاز كرد و در مورد خبر داغ و نفس گير قبول قطعنامه از طرف جمهوري اسلامي ايران و پيامدهاي آن، سخنان مفصلي براي جمع حاضر ايراد فرمود. اشك تمامي نيروهاي گردان را درآورد، همينطور دل سنگ مرا نيز به شدت به گريه آورد. حاج حميدآقا در ادامه صحبتش فرمود: خداوند نظر لطفش را از دو جنبه به روي ما سيه رويان باز كرده بود و آن هم در همين جهاد و شهادت خلاصه مي شد و حالا هم آنها را از ما گرفته. حالا بايد بنشينيم و اشك ندامت و پشيماني با تمامي وجود و با سوز و گداز بريزيم و به حال شهداء و برادرانمان كه دنبال قافله سالار شهيدان حضرت حسين ابن علي(ع) رهسپار بودند و شده اند غبطه بخوريم. حالا ديگر كي لطف و عنايت پروردگار شامل حال ما از قافله جاماندگان بكند؟ بايد برويم و با خداي خود رازونياز كنيم و از خودمان بپرسيم با اينكه بيش از هفت سال بود كه سفره شهادت به روي ما باز بود و آن طوري كه ميبايست از آن استفاده مي كرديم و نكرده ایم علت در چه بوده؟
صداي گريه بار ديگر بالا گرفت. برادر حاج حميد آقا در ادامه فرمود: ما كه در اين جهاد في سبيل الله توفيق شركت پيدا كرده بوديم و به فيض شهادت نائل نگشتيم و به مقصود الهي نرسيديم سرافكنده ايم و رضائيم به رضايت خدا و همانطوريكه امام عزيزمان در پيام خويش راجع به قبول قطعنامه فرموده اند قبول اين كاربرايم از زهر كشنده تر است و به دلايلي و همينطور به مصلحت نظام و كشور قبول كرده ام بايد بانديشيم كه دلايل آن حاكي از چه مي تواند باشد؟…
ما بارها در عمل و زبان گفته بوديم كه ما اهل كوفه نيستيم امام تنها بماند و اين را ثابت كرديم و تا آخر هم بر سر اين تعهد خواهيم ماند چراكه ما با ياران شهيدمان وامام عزيز ميثاق بسته ايم و تا نابودي كفر و شرك از پاي نمی نشينيم، اما در اين ميان قطعا عده زيادي هم خواهند بود كه با قبول قطعنامه و پايان جنگ به جشن و شادي بپردازند.
مسئله قبول قطعنامه به منزله ختم جنگ نيست و احتمال دارد كه دشمن متجاوز بخواهد دوباره دست به شرارت و ماجراجوئي بزند. ميبايست كه تمامي نيروهاي رزمنده مستقر در جبهه ها و منطقه با تمام قدرت و با عنايت خداوند تبارك و تعالي تجاوز احتمالي دشمن زبون را پاسخ گويند و ما هم از قبل با اعلام آمادگي خود به مسئولين لشکر ابلاغ كرده ايم که همچنان گوش به فرامين امام عزيزمانيم و در اينجا باقي خواهيم ماند تا آن روزي كه احتياج هست و تا موقعي كه امام فرمان دهد كه بازگرديد همچنان گوش بفرمانيم.
لذا كليه برادران گردان توجه داشته باشند كه ميبايست در آمادگي به سربرند و روحيه ايثار و شهادت طلبي را ازدست ندهند و آن راحفظ كنند كه انشاءالله خداوند با صابران است.
صداي تكبير فضاي منطقه را پر كرده بود. روحيه ها عالي بود،. دوباره روح و روانمان جان تازه اي گرفته بود. باز هم ياس ها و نااميدي ها به اميد مبدل گرديده بود. پس از استماع صحبتهاي بسيار مهم فرمانده گردان، گروهان گروهان و واحد واحد ميدان زمين صبحگاهي را ترك گفتيم.
مراحل آموزشها را مجددا در پيش گرفتيم، آنهم با روحيه اي مضاعف…
ادامه دارد…