قبولش کن!
به روایتِ زینب باقـرصـاد
همسر شهید جواد رهبر دهقان
چند سالی که از شهادت جوادآقا گذشت، دخترم افسردگی گرفت و مریض شد. دائما گریه میکرد و جیغ میکشید. پزشک مشاور، تشخیص داد که من باید مجددا ازدواج کنم. به خاطر دخترم، پذیرفتم.
جانباز هفتاد درصدی به خواستگاری آمد و مدتی گذشت. هنوز مردد بودم و نمیدانستم چه کاری درست است. از جوادآقا خواستم راهنماییام کند.
خوابش را دیدم…
برایم انگشتری هدیه آورده بود که روی آن، چندین مروارید بود. خواستم انگشتر را بگیرم که افتاد و دو مرواریدش جدا شد. خیلی ناراحت شدم، اما جوادآقا آرام و با لبخند گفت: اشکالی ندارد، همینطوری قبولش کن. بدون این دو تا.
تعبیر خواب را که پرسیدم، گفتند: خواستگار جانبازت را قبول کن. همسر شهیدت، او را تأیید کرده.
و چه خوب راهنمایی کرد جوادآقا…
حسین آقا به حق، جای پدر را برای شهیده پر کرد.
خانواده جواد هم از همان ابتدا پس از شهادت پسرشان، موافق ازدواج من بودند. مادرش 40 روز پس از شهادت جواد، به برادرم گفته بود که من باید ازدواج کنم. به خودم هم بارها و بارها همین حرف را زدند.
ما هنوز هم ارتباط خوبی با هم داریم. بعد از ازدواج مجدد من، خواهر جواد میگفت: حس میکنیم دوباره جواد برگشته.