قاطر دردسرساز!
خاطره ارسالی برادر سید حسن موسوی نژاد (لشکر ویژه شهدا)
برای سایت گردان علی اکبر
در یکی از عملیاتها؛ به دلیل کوهستانی بودن منطقه عملیات و عدم امکان استفاده از خودرو جهت تردد نیرو و حمل مجروح و مهمات، عمده کار حمل و نقل، به وسیله قاطرها انجام می شد.
خوب به خاطر دارم که یکی از قاطرها که ناتوان بود از حمل باری که بر پشتش گذاشته شده بود، نشسته بود و تکان نمی خورد. یکی از رزمنده ها به نام برادر برقعی جلو رفت تا ببیند می تواند قاطر را بلند کند یا نه. اما قاطر خسته، لگدی حواله ی چشم برادر برقعی کرد!
بعد از ظهر همان روز، شنیدیم که گفتند: برادر برقعی مفقود شده…
چندین سال گذشت…
سال 1371؛ سوار بر مینی بوس شدم که ناگهان به طور اتفاقی برادر برقعی را دیدم! بسیار خوشحال شدم. پرسیدم: چه شد؟… شما چگونه مفقود شدید؟…
ایشان تعریف کرد که:
وقتی قاطر به من لگد زد، رفتم داخل سنگر. متاسفانه همان موقع، یک خمپاره هم به جلوی درب سنگر برخورد کرد… کیسه های خاک ریخت روی هم و جلوی در مسدود شد. من که هم توان بیرون رفتن نداشتم و هم خسته ی عملیات بودم، گرفتم خوابیدم تا عصر… وقتی بیدار شدم دیدم صدای کسانی می آید که به عربی صحبت می کنند. شروع کردم به سر و صدا کردن. عراقیها متوجه حضور من در سنگر شدند و آمدند مرا اسیر کردند.