فرمانده کل قوا!
خاطره برادر میرعلی
مشغول خوردن صبحانه در کنار ریل راه آهن سهراهی پادگان حمید در جاده اهواز خرمشهر بودیم…
با آنکه فاصله زیادی با خط داشتیم، اما صداهاي انفجار نا آشنایی به گوش میرسید که هر لحظه نزدیکتر میشد.
برادر کاظم بصیر؛ از دوربین قناصه اش متوجه حضور تانکهایی در منطقه شد که شلیک کنان به طرف ما (جاده اهواز خرمشهر) در حرکت بودند.
ما که فقط یک گروهان از گردان حضرت علی اکبر(ع) بودیم، آماده دفاع غیر قابل پیش بینی شدیم.
***
با توجه به نبود خاکریز و سنگر، بنا به صلاحدید فرمانده گروهان فجر، حدود ۵۰۰ متر به عقب رفتیم و در پشت دژی که برای ساخت پل روگذر موجود بود، سنگر گرفتیم. بچه ها دفاع جانانه ای در برابر تانک های دشمن که تقریب محاصره مان کرده بودند، کردند.
چند ساعتی درگیری ادامه داشت که نهایتا با متوقف کردن و انهدام چند تانک، دشمن مجبور به عقب نشینی شد.
***
در بین ما یک تانک ارتش هم بود که کمک بسزایی داشت.
در حین درگیری؛ آقا رحمن بیرانوند (مسئول دسته) را دیدم که خیلی جدی به من گفت: من امروز فرمانده کل قوا هستم!!!
او وقتی تعجب مرا دید، توضیح داد که: امروز به تو که بسیجی هستی، و این برادر ارتشی و فلانی که سپاهی است، دستور داده ام. پس فرماندهی کل قوا را کردم.
از حرف او خنده ام گرفت و دیدم که حقیقتا کار فرماندهی کل قوا را کرده.
یاد شهيدان این حماسه گرامی باد…