با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

عملیات بی عملیات!

روایت برادر علی دانائی از عملیات کربلای چهار

از آنجایی که ٨ نفر از دوستان هم محلی‌ام بخصوص شهید محمد معارف‌وند در گردان حضرت ‌علی‌اکبر ‌علیه‌السلام بودند، من هم میخواستم بروم در همان گردان. ٢۵ آذر ١٣۶۵ از پادگان دوکوهه به اردوگاه کوثر می‌رفتیم که بین راه، به سید مهدی موسوی گفتم: الان دیگر وقت رفتن من به گردان ست.

با هم به کارگزینی لشکر رفتیم و برای آن گردان معرفی‌نامه گرفتم.

رفتم کارگزینی گردان حضرت ‌علی‌اکبر ‌علیه‌السلام، پیش غلام اوجانی، معرفی‌نامه را دادم و گفتم: می‌خواهم بروم گروهانی که محمد معارف‌وند آنجاست. اوجانی گفت: یعنی گروهان فتح. معرفی نامه به گروهان فتح را گرفتم و رفتم پیش محمد معارف‌وند.

گروه اول، دسته‌‌ای که بود مسئول نداشت. محمد با فرمانده گروهان، محسن آریانپور، هماهنگ کرد و رفتم گروه اول مسئول دسته شدم. خود محمد جانشین دسته بود و حسین ظهوریان فرمانده دسته و ابراهیم طالبی هم مسئول گروه دوم.

رفتم تسلیحات گردان. اسلحه، مهمات و تجهیزات گرفتم و آنها را آماده و به بند همایل نصب کردم.

***

روز دوم گفتند: مسئول دسته‌ها و مسئول تیم‌های همه گروهان‌ها جمع شوند در چادر فرمانده گردان برای توجیه عملیات.

برادر مطهر و برادر محسن ایوبی مسئول دسته‌‌‌های دیگر از گروهان فتح بودند.

در جلسه، چند سری عکس هوایی نشان دادند. یکسری اطلاعات هم از شهرک ابوالخصیب و محیط پیرامونی آن گفتند که معلوم بود اطلاعات به روز نیست.

گفتند: گردان می‌رود خرمشهر مستقر می‌شود. نقطه رهایی گردان از مسجد جامع خرمشهر است. گروهان‌ها و دسته‌ها از کناره رودخانه کارون سوار قایق می‌شوند. یگان‌‌‌های دیگر قبل از گردان ما به جزیره ام الرصاص می‌روند و آنطرف اروند حمله را شروع می‌کنند. گردان حضرت ‌علی‌اصغر ‌علیه‌السلام زودتر از ما از میان درگیری‌‌‌های یگان‌‌‌های دیگر در اروند عبور کرده و به بندر پتروشیمی بصره می‌رود و عملیات محور ما را شروع می‌کند و ابتدای بندر و جاده را می‌گیرد. گردان ما (حضرت ‌علی‌اکبر ‌علیه‌السلام) هم در میان درگیری‌‌‌های یگان‌‌‌های دیگر، از میان آنهمه آتش از کارون و اروند عبور کرده، می‌رسد به بندر پتروشیمی بصره و کار گردان حضرت ‌علی‌اصغر را به سمت شهرک ابوالخصیب ادامه می‌دهد و به نوبت، دسته ویژه ابتدا به طرف شهرک حرکت می‌کند، بعد گروهان فتح ادامه شهرک را تا آنجا پاکسازی می‌کند، ادامه شهرک را گروهان فجر پاکسازی می‌کند. بقیه شهرک تا انتهای آن را گروهان ادوات پاکسازی می‌کند و به این ترتیب، کل شهرک را گردان حضرت ‌علی‌اکبر ‌علیه‌السلام پاکسازی می‌نماید (اگر اشتباه نکنم گروهان نصر بعنوان غواص در اروندرود قسمتی از مرحله جلوتر کمک یگان‌‌‌های دیگر بود)

به ما گفتند: اگر دستگاه تصفیه آب را دیدید، تخریب نکنید، چون نیاز خود ما هم هست. به ساختمان‌‌‌های خیابان‌ها شلیک نکنید. اگر مردم عادی دیدید کاری نداشته باشید، اما اگر یک فشنگ کلاش از ساختمانی شلیک شد، با موشک آرپی‌جی جوابش را بدهید و….

همچنین گفته شد: بعد از ما هم گردان‌‌‌های دیگر عملیات را به سمت بصره ادامه می‌دهند!!!.

بعد از جلسه توجیهی، با توجه به تجربه‌‌ای که داشتنم، در دلم گفتم: سنگ بزرگ نشانۀ نزدن ست!…

***

یکی دو روز بعد، شنیدم شورای فرماندهی سپاه ناحیه کرج به همراه فرمانده ناحیه، احمد آجرلو، آمدند به لشکر ده حضرت سیدالشهدا برای کمک به عملیاتی که قرار است انجام شود.

صبح روز بعد، داود معارف‌وند؛ مسئول آموزش عقیدتی سیاسی سپاه ناحیه کرج (که از بچه‌های محل ما بود) توسط فرمانده گروهان فتح، برادر محسن آریانپور، به عنوان معاون دوم گروهان فتح معرفی شد. معاون اول هم برادر عصمت پناه بود.

***

روز اول دی‌ماه سال ١٣۶۵ وقتی هوا تاریک شد، نیروهای گردان سوار کامیون‌ها شدند و برای رفتن به منطقه عملیات حرکت کردیم.

از داخل شهر اهواز عبور کردیم و وارد جاده شدیم.

بعد از یکی دو ساعت، کامیون‌ها نگه داشتند و پیاده شدیم.

اطرافمان پر از نخلستان بود. ابتدا نمی‌دانستم آنجا کجاست. بعد متوجه شدم در جاده ماهشهر به آبادان هستیم.

گردان به خط شد و گروهان فتح سر ستون و دسته ما دسته اول و تیم ما تیم اول.

 ابتدا سر ستون، فرمانده گردان حاج حمید تقی زاده و معاونین او ازجمله مرتضی رضاقلی و تیم مخابرات گردان بعد فرمانده گروهان محسن آریانپور و معاونین و تیم مخابرات و… بعد از آنها دسته ما بود. حسین ظهوریان و محمد معارف‌وند بیشتر در کنار ستون حرکت می‌کردند و خودم بیشتر سر ستون دسته بودم.

ستون حدود نیم ساعت پیاده روی کرد و بعد از نیم ساعت همه ارکان گردان و بعد گروهان از سر ستون رفتند عقب و حدود ده دقیقه، سرستون شدم!!!

یک دفعه از عقب فریاد زدند: ستون بایستد و همینطور عقب‌گرد کند.

من شدم آخر ستون!!!

حالا هی باید می‌دویدم تا از ستون عقب نمانم.

به هر زحمتی بود خودم را رساندم به سر ستون گروه خودم. بقیه هم به همان صورت بودند، یعنی آرپی‌جی‌زن گرو ما آخرین نفرات بود و من هم پشت سر آرپی‌جی‌زن گروه دوم بودم.

***

رسیدیم به جایی که با تجهیزات کامل دراز کشیدیم. بعد از ساعتی صدای انفجارهای شدید بلند شد. مدتی گذشت… احساس کردم طولانی شده. حدود ساعت ۴-۵ صبح بود که با فریاد و اضطراب زیاد گفتند: بلند شوید بلند شوید.!!!

فکر کردیم قرار است حرکت کنیم به سمت عملیات، اما همین که داشتیم می‌آمدیم بیرون، گفتند: سریع سوار کامیون شوید!

کامیون!!!؟

سه تا دسته گروهان فتح بطور فشرده و عجیب، طوری که اسلحه، کلاه‌خود، دست و پا گره خورده به هم، سوار کامیون شدیم. اطرافمان همینطور گلوله‌‌‌های توپ و خمپاره می‌خورد.

کامیون سریع حرکت کرد به سمت اهواز!!!

همه متعجب بودیم که: چی شد؟!! پس کو عملیات!!!

فهمیدیم عملیات لو رفته، عملیات بی عملیات

آن شب مرتضی قربانی فرمانده لشکر ٢۵ کربلا و تیم همراهش در کوچه‌‌ای که ما مستقر بودیم داشت لشکرش را هدایت می‌کرد… متوجه شدیم عملیات قابل اجرا نیست.  

نماز صبح را در همان کامیون خواندیم و در روشنایی هوا رسیدیم به اردوگاه کوثر.

***

وقتی رسیدیم عقب، فهمیدیم دو نفر از شورای فرماندهی سپاه ناحیه کرج به نام‌‌‌های شعبان‌علی نژادفلاح (مسئول بهداری) و ذبیح‌الله سلگی (مسئول مهندسی) هر دو در نصب و ساخت سنگر اورژانس به شهادت رسیدند.

داود معارف‌وند گفت: احمد آجرلو فرمانده سپاه کرج گفته بقیه شورای فرماندهی ناحیه کرج برگردند و او خداحافظی کرد و رفت.

از آنجایی که لشکر در آماده باش بود، من در گردان حضرت ‌علی‌اکبر ‌علیه‌السلام ماندم تا شروع عملیات بعد یعنی کربلای پنج در شلمچه…

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن