عطر ماندگار…
دلنوشته جناب رضا شاعری
برای برادر شهیدش (جواد شاعری)
به مناسبت 19 دیماه؛ سالروز آغاز عملیات کربلای 5
باذن الله…
این تفنگ، این چفیه هنوز عطر تو را دارد
امروز روزِ آرزوهای صندوقچه ی کنار اتاق است. آن را باز می کنم تا کربلای آب و آتش میان دو چشمانم تداعی شود. آخر یادگارها و امانت های مانده از تو، سال هاست که در دل صندوقچه جا خوش کرده اند. گره عاشقی بقچه را می گشایم. «بوی پیراهن و باروت و دشنه و چفیه» مانده از تو، اتاق را عطرآگین میکند، زیارت عاشورای ورق ورق شده را دست میگیرم تا بخوانم
انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم را…
این تفنگ، این چفیه هنوز عطر تو را دارد…
-
اول
بعد از زمزمه ی اذان، نامت را جواد گذاشت. نمیدانست پسری که نام پدربزرگش را به شاعریها پیوند میدهد، بدن خاکی اش بیست و چهار بهار، میهمان این سرزمین و این دنیای مادی است.
نمیدانست کربلای فرزندش، در آب و آتش خلاصه میشود و کودکش چتر بازی در امواج اروند را در بامداد فیروزه ای کربلای ۴ و ۵ تجربه خواهد کرد.
شاید روزگار برای التیام قلب تکهتکه شده پدر و مادری که داغ پسر چشیده بودند، روز تولدمان را در یک برگ خلاصه کرد. دقیقا ۲۴ مرداد درست به مانند روز تولدش؛ گفتم داغ پسر و یاد آن شعر افتادم که گفت:
خم گشته است قد پدرها دو تا دو تا
وقتی که می رسند پسرها یکی یکی
و چقدر هم این بیت به پدر و مادر ما می آید.
-
دوم
از همان کودکی عاشقت شده بودم آن روزها که سیدخانم از میان بقچه ترمه، پیراهنت را در میان نقش فرش، رها میکرد و تار و پود پیراهنت سرمه چشمانش شده بود.
آن روزها برایم داستانهایی از برادری با موها و محاسنی بلند که نشانه جوانان دهه شصت و پنجاه بود، میگفت و من در هر خاطره، خیالم را با تصویر قهرمانی آرام، با زلفکانی تابیده و چشمانی به رنگ زندگی، نقاشی میکردم، چشمانی که ترجمان زندگی بود.
از آن سال که یخ بندانش، غزلهای شاعری ها را ناتمام گذاشت، سی و چهار سال میگذرد و تنها یادگار مانده از برادرم، صدای فرازهایی از زیارت عاشورا و خاطرهی شهادت در لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) با بدنی بیسر است.
و امروز چه کودکانه دخترکم برای رسیدن به چَشمان قاب شده عمویش، دست های کوچکش را تمنا میکند و شادمانه چَشمانش را در تصویر ایستاده بر طاقچه گره می زند و شعر میخواند و داستان میسُراید. انگار این چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند.
امروز سالروز تولد دوباره جوادچریک است، تولدی از جنس آسمان...
تولدی که طلوعش آسمان و غروبش، در اعماق امواج خروشان اروند بود و یادگارش، یاد و خاطره شهدای غواص کربلای۵، به راستی که عروج مردان آسمانی، حتی اگر روی زمین باشد از آسمان آغاز میشود.
-
سوم
مرگ برادر برای من تجربه ای شخصی است و به نظرم این فراق دارای «پی رنگی حماسی» است. به نظرم «برادر» در فرهنگ حماسی عطر پدر را با خود به همراه دارد، ارتباط و همزادی در موج نگاه دو برادر، سراسر حماسه می سراید. این تجربه ای است که شاید آن حس حماسی اش در میان پدرها و فرزندها اتفاق نیفتد.
شاعری زاده ای از جنس آسمان، دهه چهلی غیور که در بامداد فیروزه ای نوزدهم دی ماه ۶۵ در قامت غواصان گردان حضرت علی اکبر(ع) به فیض شهادت نائل آمدی. امروز اگر بودی احتمالا یکی از سوژه هایم در عالم روزنامه نگاری می شدی، می نشستم روبرویت و برشی از جنگ را از دریچه نگاهت برای مخاطبانم به تصویر می کشیدم. صد حیف که توفیق این مصاحبت را هیچ وقت نداشتم.
پایان کلام؛
کربلای۴ آب،
کربلای۵ آتش،
تو به ما آموختی که برای کربلایی شدن باید به آب و آتش بزنیم.
جنگ بسامد غریبی در زندگی ما داشته است.
برشی از ترانه احسان فرجی عزیز برای شهید غواص جواد شاعری را در ادامه می خوانید:
خونت به اروند زندگی داده/ از بعد تو این رود مواجه
از قعر آب به آسمون رفتی/ این چتر بازی توی امواجه
از کربلای پنج برگشتی/ با چهره ی پر راز برگشتی
از لشکر هم اسم اربابت/ بی سر و سرافراز برگشتی
چتربازی در امواج، کتاب داستانی شهید شاعری است که توسط محمد علی گودینی نویسنده دفاع مقدس در سال ۹۳ نوشته شده است. این کتاب در دوازدهمین جشنواره ملی سرزمین نور برگزیده شده است.