با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

درِ باغ شهادت بازِ باز است

خاطره برادر “سید حمیدرضا جوزی”

درباره “شهید علیرضا دره باغی”

 

سید حمیدرضا جوزی

شب قبل از عملیات نصر 4 به همراه رزمندگان گردان علی اکبر(ع) در باغ انگور چادر زده بودیم و مستقر شده بودیم.

آن شب در چادر خوابیده بودیم که پای مرا عقرب زد… با فریادهایم، همه از خواب پریدند و خلاصه با آمبولانسی که آنجا بود به بیمارستان صحرایی منتقل و دوا درمان شدم.

دکتر بعد از تزریق آمپول و کارهای دیگر، گفت: اگر تا صبح تعریق داشتی، یعنی خوب شده‌ای و میتوانی بروی عملیات، اما اگر تب و لرز داشتی، باید برگردی عقب …..

***

وقتی برگشتم، نیمه شب شده بود و همه در خواب عمیقی فرو رفته بودند.

من که می‌ترسیدم دوباره در همان چادر بخوابم، کمی مکث کردم که ببینم چه کار کنم….

در تاریکی شب، علیرضا دره‌باغی آمد و پرسید: سید چی شد؟

من هم توضیح دادم و بعد گفتم: تو چرا تا الان نخوابیدی؟!…

با خنده مرا بغل کرد و گفت: سید جان! من فردا شهید میشم. میخوام امشب بیشتر بیدار بمونم.

***

و اما فردای اون روز…

چه روز سختی…  چه شب بد و وحشت ناکی بود تپه دوقلو …. البته از نظر ما دنیا دوستها!

وگرنه برای شهدا بهترین روز و بهترین شب بود….

هم علی دره‌باغی به آرزویش رسید، هم علی کوثری…

خوش به حالشان که با شهادت رفتند.

شهید علیرضا دره باغی
شهید علی کوثری

شهید علیرضا دره باغی

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن