با ما در ارتباط باشید : 09199726467

مناسبتی

شوخی تا دم شهادت

خاطره برادر “علی اصغر کوثری”

درباره شهید ولی الله محمدی

 

علی اصغر کوثری

ولی الله محمدی رزمی کار بود؛ فردی فعال و پر انرژی و دوستی سرزنده، صادق و ساده.

لباس پوشیدنش با لباس پوشیدن های معمول جوانان انقلابیِ آن دوره، کمی متفاوت بود. اغلب تیپ اسپورت می زد و کفش رنگی می پوشید.

 

***

 

در فاصله بین عملیات های کربلای ۴ و ۵ ؛ تعداد زیادی از نیروهای ستادی سپاه کرج به لشگر ۱۰ اعزام شدند. از این افراد، تعدادی هم به گردان حضرت علی اکبر(ع) معرفی شدند که از جمله آنها عباس حیدرشاهی بود؛ فردی با محاسن مشکی بلند و چهره ای نورانی. او به عنوان کمک آرپی‌جی ولی الله محمدی سازماندهی شد.

 

بعد از سازمان دهی؛ وقتی که به چادر برگشتیم، دیدم ولی الله مرتب به عباس نگاه می کند و می خندد. علت خنده های او را که از عباس پرسیدم، طفره رفت و نگفت.

تا اینکه یک روز که سه نفری با هم داخل چادر بودیم، ولی الله خطاب به عباس گفت: برادر حیدرشاهی، بالاخره گزینش ما را تایید می کنی یا نه؟

عباس حیدرشاهی لبخندی زد و با خجالت گفت: عذرخواهی می کنم.

 پرسیدم: ماجرا چیست؟…

ولی الله تعریف کرد که: برادر حیدرشاهی مسئول گزینش اعزام به جبهه در سپاه ناحیه قلعه حسن خان (شهر قدس) بود. وقتی من با کفش قرمز و شلوار لی به گزینش رفتم، ایشان پرونده را تایید نکرد. بعد از کلی دوندگی، بالاخره بعد از مدتی موفق شدم با وساطت بچه های سپاه شهر قدس، به جبهه اعزام شوم.

 

از آن موقع تا یک هفته بعد که مرحله اول عملیات کربلای 5 بود و عباس حیدرشاهی به شهادت رسید، هر وقت ما سه تا به هم می رسیدیم، ولی الله با خنده به من می گفت: جان من از برادر حیدرشاهی بپرس ببین پرونده ما را تأیید کرد یا نه؟…

بعد هر سه می خندیدیم…

 

یک هفته بعد، مرحله اول عملیات کربلای 5، شب هنگام، وسط آب در حال حرکت بودیم…

ماه در آسمان بود و چیزی هم در نقطه حرکت، مانع دید دشمن نمی شد. شهید مسلم اسدی، ستون دسته ویژه را نگه داشت تا یکی یکی بچه ها را از لحاظ استتار کنترل کنیم. حیدرشاهی چهره ای نورانی داشت و زیر نور منور، کاملا مشخص می شد.

گفتند: صورت ایشان را گل بمالید تا برق نزند!

بلافاصله ولی الله با خنده گفت: من این کار را نمی کنم، چون من اگر گل بمالم، باز برادر حیدرشاهی مرا از گزینش رد می کند.

دوباره هر سه با هم خندیدیم…

و من با کمی گل، صورت ایشان را گلی کردم، البته مراقب بودم چشم هایش اذیت نشود، چون آب آنجا خیلی نمک داشت و چشم را می سوزاند.

کمتر از نیم ساعت بعد، دشمن با تیر مستقیم برادر حیدرشاهی را که لای سیم خاردارها بود، به شهادت رساند.

 

بعد از شهادت برادر حیدرشاهی، ولی الله مدام یاد او می کرد و همچنان به شوخی می گفت:

خرابکاری کردم… فکر کنم برادر حیدرشاهی به من مجوز ورود به بهشت هم ندهد…

 

دو ماه بعد، ولی الله محمدی هم رفت پیش برادر حیدرشاهی.

حالا آنها آنجا در بهشت، کنار هم، می خندند و من هم اینجا با مرور خاطراتشان، خنده بر لبانم نقش می بندد؛ خنده ای آمیخته با غم دلتنگی دوستانم…

 

نفر سمت راست: علی اصغر کوثری نفر سمت چپ: شهید ولی الله محمدی
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن