شهید مهدی تراب اقدامی
شناسه
نام: مهدی
نام خانوادگی: تراب اقدامی
نام پدر: محمد
نام ادر: زهرا هراتی
تاریخ تولد: 5 آذر 1345
محل تولد: دامغان، روستای عبدالله آباد
محل سکونت: شهریار، خیابان شهید حسن بیگی، کوچه شهید تراب اقدامی
سن: 20 سال
تاریخ شهادت: 13 اردیبهشت 1365
محل شهادت: فکه
عملیات: سیدالشهدا
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: شهریار، روستای بکه
زندگینامه
مهدی تراب اقدامی سال 1345 در روستای عبدالله آباد دامغان دیده به جهان گشود. او هشتمین فرزند خانواده بود.
وی در سال 1349 به همراه خانواده به روستای بکه شهریار نقل مکان نمودند.
مهدی کودکی آرام و کم حرف بود. در کودکی به بیماری سختی مبتلا شد که به لطف خدا بهبود یافت و به سن تحصیل رسید و وارد مدرسه شد.در کنار درس، در کار کشاورزی به پدر و در کارهای خانه به مادر کمک می کرد.
وی پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه محمدباقرصدر و راهنمایی در مدرسه شهید مدرس، در کلاسهای آمادگی طلبگی که از سوی امام جمعه شهریار مرحوم حاج آقا ثمری و جهاد سازندگی برقرار شده بود باتفاق چند نفر از دوستانش شرکت نمود و سپس در مدرسه علمیه حاج ابوالفتح تهران ادامه تحصیل داده و بعد در مدرسه علمیه بعثت قم ثبت نام نمود.
سال 1360 تغییر و تحول زیادی در او رخ داد. می گفت: دشمن به کشور ما حمله کرده، باید همه کار را رها کرد و به جبهه شتافت. او در 17 سالگی عازم جبهه شد. در عملیات والفجر 8 در ام الرصاص از ناحیه پا مجروح شد، اما باز هم به جبهه رفت.
تا اینکه در تاریخ 13 اردیبهشت 1365 در منطقه عملیاتی فکه به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله
با سپاس و ستایش بر خاسته از جان به درگاه ایزد مهربان و با هزاران درود و سلام بر انبیاء و اوصیا خداوند که با متحمل شدن زحمات فراوان دین خداوند را به انسانها معرفی نمودند و راه راست را بر همگان آشکار و عیان کردند و با سلام خالصانه به روح پاک شهیدان که با خون خود خط مشی این دین را به صحنه عشق نوشتند که این مسیر یعنی از خود گذشتن است،خود را ندیدن و هستی را از آن خدا دانستن است ،راه ایثار و گذشت است ، راه رستن از زشتیها ،راه مهر محبت است و در نهایت راه سرور آزادگان حسین ابن علی(ع) است.
چند جمله ای را به عنوان وصیتنامه به عنوان امانت نزد شما می سپارم ،امید است خداوند مهربان اینبار ما را بپذیرد و در جوار شهیدان جای دهد. انشاالله، عزیزانم آنچه این سراپا تقصیر از شما می خواهد همان است که رفتگان دیار خون یعنی شهیدان از شما خواستند و همگی ما را به آن دعوت کردند، وآن یاری کردن دین خداوند است که نباید در راه آن از هیچگونه تلاش و کوشش کوتاهی کرد حتی از دادن جان چرا که شما مالک چیزی نیستید هرچه دارید تنها چند روزی در اختیار شماست و فقط امانتی است که در دست شما نهاده اند.شما باید آنرا به صاحبش برگردانید که خداوند خائنین به امانت را دوست نمی دارد.
در طول زندگی غایت کار را در نظر بگیرید و به سوی آن حرکت کنید ،بدانید برای چه خلق شده اید و برای چه زندگی می کنید و پایان کار شما کجاست و اینرا بدانید بخدا قسم شما فقط برای یک لقمه نان به دست آوردن خلق نشده اید،نه انسان بزرگتر از این حرفهاست،بود قدرتون افزونتر از ملائک،خود ارزان مفروشید،بهای شما رضوان الله است بقطعه نانی و یا تکه زمینی خود را تباه نکنید،شما از آن خدائید خود را تا دیر نشده به او برسانید،فرصت کم است،بازمانگان از غافله را خیل احانت همراهی می کند و رسیدگان به مقصود را فرشتگان با سلام خدا.
این عاصی، خود را کوچکتر از آن می داند که زبان به توصیه باز کند و کلامی بنویسد ولی خدا می داند شوق سعادت و سر افرازی شما ما را حریص به نوشتن کرده است که شاید مثمر ثمر افتد ،آنهم نه از زبان خودم بلکه آنچه را خداوند فرمود به شما یاد آوری میکنم.
عزیزانم از همگی شما می خواهم که تا آخرین نفس از کیان انقلاب دفاع کنید و تمام هم و غم خود را پیاده کردن سخن خداوند که امروز از زبان امام عزیز روحی فداه برمی خیزد قرار دهید که خدا می داند و من به همه آیات خداوند سوگند می خورم که راهی جز پیرو امام بودن صحیح نیست و تمام راه جز خط ومشی او والله قسم به جهنم ختم می شود،شما عزیزانم بدانید اگر بخواهید سر افراز زندگی کنید باید با لباس رزم وارد محراب شوید و با این دو بال پرواز کنید که نه بدون نماز از سعادت خبری است و نه بدون تلاش و مبارزه در گوشه ای نشستن ولو مشغول به ذکر شدن خود را به آغوش شیطان سپردن است. امروز با دادن اینهمه شهید بی تفاوتی به انقلاب جرم و معصیت است ،بدانید خداوند راضی نیست به اینکه صرفا” با زبان بگوئید ما موافق انقلاب هستیم،چطور انسان می تواند بگوید من مسلمانم در حالیکه چند سال از جنگ می گذرد و او حاضر نشده یک مقدار از مشکلات جنگ را به دوش بگیرد.
چشم وگوش خود را باز کنید طعمه صیادان شیاد نشوید و خدای ناخواسته از مسیر انقلاب منحرف نشوید، ای وای که چقدر زشت است که با گذشتن هفت سال از انقلاب هنوز عده ای تنها به خاطر مشتی مسائل مادی و دنیوی مخالفت با آن می کنند،ای خداوند مهربان امام زمان را برای ریشه کن کردن اینها بفرست.اینرا بگویم ما از آمدن به جبهه هیچ هدفی جز یاری دین و رضای خداوند نداشته ایم و تنها عاملی که سبب شد درس را رها کنیم و به این وادی روی آوریم گوش دادن بسخن خدا و خشنودی قلب نازنین ولی عصر روحی و ارواح العالمین له الفداء بوده و بس.
سخن دیگر بشما عزیزانم این است که در زندگی خدا را از یاد مبرید که سرآمد همه زشتی ها فراموشی از یاد اوست ،این را بیقین بدانید تا مهر و محبت خداوند در قلوب شما جای نگیرد آرام نخوهید شد،اگرچه تمام دنیا را به شما بدهند،شما وهمه عالم او را می جویند و در جستجوی او هستند هرچند در تشخیص بعضی اشتباه می کنند،شما بیندیشید که از آن بعضی ها نباشید،بیش از هر چیز به عبادت اهمیت دهید و در انجام فرائض سستی نکنید و از معشوق حقیقی خود غافل نشوید،اگرچه این بنده روسیاه در طول زندگی غافل بودم ولی در این لحضات آخر یافتم که او را می خواستم .
شما ای عزیزان تا دیر نشده بپا خیزید .شما را به خدا مقداری به فکر فرو روید ،قلبها را جز به خداوند عرضه مدارید،شما از آن او هستید خود را به غیر مفروشید ، قلب های شما خانه اوست در خانه یار بیگانه را راه ندهید،چه زشت است تصرف درمال دیگران،چه قبیح است خانه محبوب را به رایگان دادن،چه نارواست خود را به بیگانگان فروختن،چه زشت است او را دور پنداشتن فریاد او که او از رگ گردن بشما نزدیک تر است او را بغیر نفروشید،قلبهای شما خانه اوست،او را دور نپندارید ،شب و روز نگاهش به شماست،اینقدر با او بیگانه نباشید،اینقدر جدای از او نباشید ،دوری از او عذاب است،پرسیدم از حبیبی احوال دوست گفتا ” فی بعدها عذاب فی القرابه اسلامه ” .
دوستان طلبه ام در راه وصال یار باید بهر بیگانه ای خندید و برای شما که رهرو عشقید نام غیر معشوق بردن هم حرام است،در دل تمنائی جز لقای او داشتن ، کفر است و همنشینی با اغیار شرک ،اگر دوری یا بید آتش به کاشانه نزدند کذب است ادعای دوستی،و اسرعو فی طلب الوصال.
با تمام وجود به گوشه نشینان دور از واقعیت بخندید که عذاب و لعن خدا بر شیادانی که امروز از خط و مشی انقلاب دورند،خدا می داند ،گوئی می بینم روزی را که چنان لباس ذلتی به قامتشان پوشانده اند که سر بلند نمی کند،امروز در این مملکت به هر اسم و رسمی،چه ولایتی و چه حجتی و چه هر کفر دیگری مایه عذاب و خشم ولی عصر (عج) می شود، اف بر کسانی که خود را محب ائمه می دانند و از انقلاب دورند ،ای فرشتگان در این دعا شهیدان انقلاب آمین گوئید که ای خدای مهربان و عده ات را برای رسوائی نقاب داران دون و سر افرازی یاران گمنامت برسان که ما تشنه دیدن آن روزیم.
در پایان نهایت تشکر را از پدر و مادر مهربان و محبوبم و خواهران وبرادران عزیزم که در این مدت زحمات فراوانی برای این رو سیاه کشیدند می نمایم و از خداوند عزیز سر افرازی شما را که در سایه تلاش شما نهفته است را خواستارم و از همگی شما و همچنین اهالی ده و روستا حلالیت می طلبم. خداوند یار و نگهدار همگی شما باد.
روز هجران و شب فرقت یاد آخر شد زدم این فال و گذشت اختر کار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم که خزان میفرمود همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست زبد عهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدمت پر می باد که به تشویش تو تدبیرخمار آخر شد
ضمنا” نماز و روزه قضا ندارم اما بعنوان هدیه بگیرید بد نیست (نماز خواندن و روزه گرفتن)
و از مال دنیا مقداری کتاب است که هر جور می دانید استفاده کنید و اگر نمی خوانید آنها را در محلی بگذارید که مورد استفاده قرار گیرد. اگر احیانا” دولت خواست وجهی بپردازد آخرت بهتر است شما آخرت بهتر است شما آخرت را برگزینید و آنرا قبول نکنید. در پایان اینرا هم متذکر می شوم در طول حیاتتان به این فکر باشید که به درگاه خداوند هدیه داده اید و هدیه نه گفتن دارد و نه چیز دیگر.
والسلام مهدی تراب اقدامی
خاطرات
- همرزم شهید:
مهدی در عملیات والفجر 8 مجروح شده بود و ترکش در پایش، نزدیک استخوان، قرار داشت. طوری که کمی که راه می رفت، درد به سراغش می آمد.
هنوز خوب نشده بود که راهی جبهه شد. موقع عملیات فکه، برگه مرخصی داشت، اما داوطلبانه به منطقه عملیاتی رفت.
در عملیات فکه، در تاریکی شب، زیر نور منور دشمن، دیدم شخصی اسلحه اش را به دست گرفته و با زحمت به طرف ما می آید. به طرفش رفتم. مهدی بود. آمدم زیر بغلش را بگیرم که دیدم دستش به پوست بند است. ترکش به شکمش هم خورده بود. او را خواباندم و زخم هایش را بستم. اما جراحتش شدید بود و بعد از 18 ماه حضور در جبهه، به لقاء پروردگار رفت.
پیکرش کنار پیکرهای سایر شهدا ماند و وضعیت طوری بود که نتوانستیم ببریمشان عقب. تا اینکه 20 روز بعد، همراه سایر شهدا به عقب بازگردانده شدند.
- همرزم شهید:
آخرین بار که عازم جبهه بودیم، سر کوچه، کمی ایستاد و مکث کرد. چهره اش، بسیار نورانی شده بود. انگار هاله ای از نور، اطراف صورتش را گرفته بود.
- همرزم شهید:
وقتی در گردان زهیر بودیم، همیشه جایش جلوی ورودی چادر بود. اغلب اوقات می نشست همان جلو، قرآن می خواند و به بیرون نگاه می کرد.
- خانواده شهید:
آخرین بار که به جبهه می رفت، گفت: به قرآن تفأل زده ام، سوره یوسف آمده. گفتیم نکند معنی اش اسارت باشد، اما شهادت قسمتش شد.
- همدرس شهید:
وقتی در حوزه علمیه تهران درس می خواند، همیشه با طرفداران انجمن حجتیه بحث می کرد و می گفت: شما می خواهید آتش را با آب دهان خاموش کنید.
بعدها هم وصیت کرد و گفت: راضی نیستم کسی از انجمن حجتیه در تشییع جنازه ام شرکت کند.
- برادر شهید:
با آنکه به دروس حوزوی علاقه داشت و به تحصیل در حوزه مشغول شده بود، اما جنگ به او مجال نداد تا درسش را ادامه دهد و لباس روحانیت بپوشد.
اما دفتر تبلیغات حوزه علیمه قم، نقاشی وی را با عمامه بر روی تابلو طراحی کرد.
تصاویر