شهید قربانعلی بدرخانی
شناسه
نام: قربانعلی
نام خانوادگی: بدرخانی
نام پدر: سیف الله
نام مادر: سلطنت
ولادت: 22 تیر 1333
محل تولد: ساوجبلاغ
شغل: راننده
وضعیت تأهل: متاهل – دارای 4 فرزند (3 پسر و 1 دختر)
شهادت: 25 دیماه 1366
محل شهادت: ماووت – قمیش
عملیات: بیت المقدس 2
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: ساوجبلاغ – روستای قوچ حصار
زندگینامه
شهید قربانعلی بدرخانی بیست و دوم تیرماه 1333 در روستای قوچ حصار ساوجبلاغ دیده به دنیا گشود. در دامان خانواده ای متعهد و اصیل تربیت یافت و در سن 7سالگی به دبستان رفت.
بعد از پنجم ابتدایی به علت نبودن امکانات رفاهی و مادی در روستا، از تحصیل علم کناره گرفت و جذب کار و فعالیت گردید. حرفه ی رانندگی اتومبیل را از دوران نوجوانی آموخت و پس از تمرین و ممارست بسیار، در نیروگاه شهید رجایی به عنوان راننده مشغول کار شد.
ازدواج کرد و ثمره آن؛ 4 فرزند شامل 3پسر و 1دختر بود که همگی را بسیار عزیز می داشت.
بسیار خوشرو و مهربان بود و همیشه در اجتماع حضوری فعال داشت و در غم و شادی دیگران شرکت میکرد. از همین جهت بود که با حملۀ دشمنان به کشور، به جبهه رفت و مشغول دفاع از کیان ایران شد.
سرانجام در 29 دیماه 1366 در منطقه ماووت بر اثر اصابت ترکش به قسمت چپ صورت نورانی اش مجروح و در پی این جراحت سخت، به فیض شهادت نائل شد. پیکر پاکش در گلزار شهدای روستای زادگاهش قوچ حصار به خاک سپرده شد.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
حمد و سپاس خداوند یکتا را که توفیق خدمت در راه اسلام و جهاد در راهش را به ما عطا فرمود و ما را از جهادگران و رهروان حسین ابن علی قرار داد.
خدمت برادران عزیزم تا زنده هستم سلام گرم میرسانم
وظیفه خود دانستم که تعیین تکلیف نمایم.
اولین وصیت من به شما این است که احترام پدر و مادر غمدیده ام را نگه دارید و نگذارید به آنها سخت بگذرد و سعی کنید تسلی به آنها بدهید.
هرچه توان دارید برایم خرج کنید. برادرانم مرا در نظرآباد به خاک بسپارید. برادرم نادعلی جان میدانم پس از آن اتفاقی که برایت پیش آمد و آن ناراحتی که داری اعصاب تو ضعیف شده و توانایی کاری را نداری از این بابت مرا میبخشی و همینطور پدرم که از کار افتاده است و توانایی چیزی ندارد و در این مدتی که در جبهه بودم برادرم آقامعلی برایم خیلی زحمت کشیده تا جایی که دخترم مریم در یکی از نامه هایش برایم نوشته بود که عمو آقامعلی مثل پدر ماست و با ما خیلی مهربان است و همینطور همسرم از زحمتهایی که کشیده بود برایم تعریف کرده بود. بعد از خودم آقامعلی را قیم و سرپرست بچه هایم قرار میدهم و در این بابت نادعلی جان از تو و پدرم عذرخواهی میکنم. نخواستم که برای شما مشکلاتی که عرض کردم بار سنگینی باشد و در این رابطه امیدوارم که آقامعلی بتواند این مسئولیت سنگین را از ما قبول کند و بعد از من بچه هایم را به جایی برساند. برادر جان آقامعلی، برای فرزند کوچکم وحید یک دوچرخه بخر و برای مسجد نذر کردم پایه میکروفن بخرم. اگر خدا خواست و زنده ماندم که از میاندوآب میخرم. اگر شهید شدم برای مسجد بخر. کلیه بدهکاریهایم را خودت مطلع هستی. برادرم از پدر و مادر و خواهرانم و برادرم و خواهرزاده هایم و از کلیه دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم.
همسر عزیزم و مهربانم تا زنده ام سلام گرم میرسانم. همسرم میدانم که من شهید میشوم و وصیتم به تو این است که بعد از من سر بچه ها باشی و زینب وار از کودکانم نگهداری کنی و آنها را تربیت نمایی تا توانایی کار داشته باشند. فرزندانم مریم جان و حمیدجان و وحیدجان درسهایتان را خوب بخوانید و فرمان مامان را اطاعت کنید. همسرم از تو میخواهم که با برادرم که ولی و قیم قرار داده ام به کمک همدیگر بچه هایم را تربیت کنید تا آینده روشنی را داشته باشند و همینطور احترام پدر مادر غمدیده ام که مثل پدر و مادر خودت است را نگهداری و به آنان احترام بگذاری. همسرم مبادا بچه ها را تنها بگذاری و به خانه بابایت بروی.
بدرخانی 29 آذر 1361