شهید حسین پهلوانی
شناسه
نام: حسین
نام خانوادگی: پهلوانی
نام پدر: حیدرعلی
تاریخ تولد: 14 فروردین 1345
محل تولد: کرج – روستای کندر
سن: 20 سال
تاریخ شهادت: 19 دی 1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات: مرحله اول کربلای 5
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: کرج – روستای کندر
زندگینامه
شهيد حسين پهلواني سال 1345 در روستاي كندر به جهان گشود.
در زمان قبل از انقلاب با وجود سن كمي كه داشت، شبانه با همكاري معلمان حزب الهی فعاليت خود را در رابطه با آگاه كردن مردم از جنايتهاي شاه طاغوت آغاز نمود و عكس و اعلامیه های امام را در خانه هاي مردم مي ريخت و شبانه عكس شاه ظالم را پاره مي كرد. در آنروزهای اوج انقلاب با وجود سن كم مردم را دعوت به پيروي از امام خميني كه در آن زمان در تبعيد به سر مي بردند، مي كرد.
حسین درسش را ادامه داد.
او در اوایل پيروزي انقلاب اسلامی، در سال 1358 كه تازه به سن 14 سالگي پا نهاده بود، از نعمت پدر محروم شد و مسئوليت نگهداري از سه خواهر و يك برادر و مادر پيرش بر عهده او نهاده شد.
او به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد و به نماز جمعه علاقه زیادی داشت. وی همچنین در ورزش فعالیت داشت و کتابهای دینی و مذهبی نیز مطالعه می نمود.
سال 1360 در بسيج ثبت نام كرد و پس از گذراندن آموزشهاي رزمي در سال 1361 براي اولين بار به جبهه اعزام شد.
حسین پهلوانی در عمليات والفجر به دست بعثيان اسير شد و در همان ساعت اول با دلاوري روي يك جيپ عراقي نشسته و از چنگال بعثيان فرار كرد و در موقع فرار هدف موج انفجار قرار گرفت و جراحت سطحي پيدا كرد.
بعد از بهبودی سه ماه در جبهه كردستان خدمت كرد.
پس از چندي در عمليات بدر از ناحيه پا مجروح و در بيمارستان بستري شد و بعد از كمي بهبودي از بيمارستان مرخص گرديد. او در سال 1364 براي گذراندن خدمت سربازي بعنوان پاسدار رسمي در كميته انقلاب اسلامي استخدام شد و بالاخره در چهاردهم فروردین ماه عمليات پيروزمندانه كربلاي 5 در منطقه شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.
وصیتنامه
فرازهایی از وصیتنامه شهید حسین پهلوانی:
“آنان که در راه خدا کشته می شوند، مپندارید که مرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می برند.” (قران کریم)
“این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند.” (امام خمینی)
با سلام و درود بی کران بر مهدی موعود و نائب بر حقش امام خمینی وصیت نامه ام را آغاز می کنم. قبل از هر چیز باید بگویم که کشته شدن من و هزاران جوان مسلمان دیگر فقط و فقط به خاطر وحدانیت خدا و رسالت محمدابن عبداله است و بدانید که این نوع کشته شدن یک نوع باختن نیست بلکه یک فوز عظیم است؛ یعنی شهادت یک فوز عظیم است. خداوند سبحان اگر ما بندگانش را شایسته این فوزعظیم بداند به این نعمت الهی مفتخر می سازد.
بنابراین ای مادر گرامی، کشته شدن در این راه، با هیچ ناراحتی و گریه سازگار نیست بلکه باید افتخار کنید که چنین فرزندی را در راه خدا داده اید. البته نمی گویم گریه نکنید؛ زیرا که در روایت و اخبار آمده که گریه برای شهید ثواب دارد، ولی نه زاری، چون آدم برای کسی زاری می کند که تلف شده باشد ولی شهادت تلف شدن نیست و به قول استاد شهید مطهری: شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع؛ یعنی شهید تلف نمی شود و از بین نمی رود. شهید با خونش به خود و آرمانش جاودانگی می بخشد. پس گریه بر شهدا اجر دارد. البته نه گریه خالی بلکه همراه با عمل، گریه همراه با عمل، آن گریه ای است که آدمی دنبال راه شهید باشد با عمل نه با شعار تنها.
مادر عزیزم اگر من نتوانستم فرزند خوبی باشم شاید به خاطر این بود که می خواستم پاسدار خوبی باشم البته شما به بزرگی خود مرا ببخشید و عاجزانه التماس می کنم که مرا حلال کنید و خواهش دیگرم این است که در تربیت سخت کوشا باشید.
ای برادرم تو هم با درس خواندن می توانی کمک بزرگی به اسلام و جامعه اسلامی بکنی و همچنین خواهرانم بهتر می توانند حرفهای تو را قبول کنند. پس خواهش می کنم هم شما و هم خواهرانم به درس خواندنتان ادامه دهید
و اما روی سخنم با شما خواهرانم، همین قدر بگویم که اگر می خواهید من از دست شما راضی باشم، باید مثل زینب رفتار کنید، مخصوصا حجابتان را حفظ کنید.
مثل زینب
تصاویر