سفر دسته جمعی
خاطره برادر “محمود روشن“
از عملیات کربلای 5
چند روزی از پایان عملیات کربلای 5 می گذشت. (من به دلیل مجروحیت نتوانستم در عملیات کربلای 5 شرکت کنم، اما هر طور بود در اسفند 1365 خودم را به مرحله تکمیلی این عملیات رساندم.)
یک روز که به شهرری رفته بودم، به طور اتفاقی یکی از همرزمانم به نام حسن بوربور را که با هم در گردان علیاکبر بودیم نزدیک سپاه شهرری دیدم. او هم در عملیات شرکت کرده بود.
حسن از معدود نیروهایی بود که سالم برگشته بود.
از او دربارۀ دوستان و یاران پرسیدم. حسن بوربور گفت: «نپرس روشن که همه شهید شدند…»
کسانی در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیدند که سالها در جبهه بودند و در عملیاتهای گوناگون شرکت کرده و شهید نشده بودند.[1]
حسن بوربور همینطور پشت سر هم نام بچهها را می برد:
ضیغام تمجیدی، مجید آرمیون، علیرضا آملی، حسین ظهوریان، ابوالفضل رفیعی، جلال شاکری، امیر علیزاده، داود محسنی، حسن کلانتر، منصور مهدی، بمیها هم شهید شدند…
وقتی در کنار خیابان، نام همرزمانم را از زبان حسن بوربور شنیدم، زانوانم سست شد و نتوانستم سرپا بایستم.
باورم نمیشد جمع یاران یکجا به دیار دوست سفر کردهاند.
انگار دیگر حرفهای او را نمیشنیدم.
[1]. وقتی از آنها میپرسیدند: «چطور تو اینهمه عملیات سالم موندی؟» پاسخ میدادند: «بادمجون بم آفت نداره.» یا اینکه بهاختصار میگفتند: «من بمیام.»
منبع: کتاب اعزامی از شهر ری (نویسنده: محمود روشن)