دعایی که شهید اصغر کریمی را ناراحت کرد!
خاطره حاج حمید پارسا
درباره شهید اصغر کریمی
شهید اصغر کریمی؛ بینی کشیده و بلندی داشت…
او خیلی کباب کوبیده دوست داشت. هروقت میرفت شهر و برمیگشت، شروع می کرد به تعریف کردن: یک کبابی دیدم، عجب کبابی داشت! جایت خالی! دو پرس خوردم و دلی از عزا درآوردم…
او می گفت و من هم فقط گوش می کردم!
یکبار وقتی اصغر داشت تعریف میکرد، گفتم: تو هم میروی میخوری و فقط تعریفش را برای من می آوری!
دفعه بعد، اصغر وقتی از شهر آمد، دو پرس چلوکباب هم خریده بود و همراه خودش آورده بود و با خوشحالی گفت: بیا بخور ببین چقدر خوشمزه است!…
من هم چهار پنج نفر از رفقایم را صدا زدم و همگی با هم مشغول خوردن شدیم.
اصغر تا برود چیزی بیاورد و برگردد، غذا تمام شده بود. وقتی برگشت، گفت: دیدید چقدر خوشمزه بود؟…
ما چند تا هم در همان چند ثانیه با هم هماهنگ کردیم و یکصدا گفتیم:
واقعا خوشمزه بود. ان شالله گوشت شود بچسبد به نوک دماغت!
یکباره اصغر با ناراحتی گفت:
بی معرفت ها! این چه دعایی است؟!… مگر دماغم کوچک است؟!… می خواهید هیچ دختری قبولم نکند؟!…
اما خدا او را با آغوش باز پذیرفت…
شهید اصغر کریمی در هفدهمین روز تابستان سال 1365 پرواز کرد و آسمانی شد…
https://www.ali-akbar.ir/2697/شهید-اصغر-کریمی/