دستم را می گذاشتم توی ساک و می رفتم جبهه!…
خاطرۀ جانباز احمد میرعلی پور:
در همان اولین اعزامم به جبهه که سال 1362 بود، دستم قطع شد.
اما 10 روز بعد از ترخیص از بیمارستان، دوباره عازم جبهه شدم، با همان یک دست!…
درست است که نمی توانستم آرپیجی زن و تیربارچی باشم، اما در تدارکات که می توانستم خدمت کنم! برایم فرقی نداشت. دوست داشتم هر کاری که از دستم برمی آید انجام دهم.
***
بعد از پذیرش قطعنامه و بعد از حمله مجدد عراق، گردان علی اکبر عازم خط شد.
من هم با آنکه یک دست بیشتر نداشتم، اما همراهشان رفتم تا اگر کاری از دستم برآمد دریغ نکنم.
***
عراق به شدت آتش می ریخت. یک جایی در ستون نشسته بودیم. دورمان را چاله ای کندیم تا کمی از شر تیر و ترکش ها در امان بمانیم. ناگهان خمپاره ای خورد نزدیکمان. آنقدر نزدیک بود که فکر کردیم با بیل خاک ریختند رویمان!…
یکدفعه فرمانده گردان (حاج حمید تقی زاده) صدا زد: «میرعلی بیا»
رفتم ببینم چه شده. یکی از نیروها را نشانم داد و گفت: «مجروح شده، او را ببر عقب.»
نگاه کردم دیدم دستش به پوست آویزان است…
آن یکی دستش را گرفتم و راه افتادیم به سمت عقب. آه و ناله اش بلند شده بود. دیدم از پشت یک خاکریز، صدا می آید. هوا تاریک بود و معلوم نبود کسانی که آنطرف خاکریز هستند ایرانی اند یا عراقی.
جلوتر رفتم تا ببینم اگر ایرانی هستند، چیزی ازشان بگیرم و دست مجروح را ببندم.
پرسیدم: «ایرانی هستی؟»
خوشبختانه آنها ایرانی بودند و با چفیه ای که بهمان دادند، توانستم دست او را ببندم تا کمی محکم شود و بتواند راه بیاید.
به خواست خدا کمی بعد، تویوتایی را دیدیم که آمده بود شهدا و مجروحین را به عقب ببرد.
مجروحین را عقب گذاشتم و خواستم در را ببندم که یک نفرشان گفت: «پایم! پایم جا ماند!»
نگاه کردم دیدم پای او روی زمین افتاده. برداشتم گذاشتم بالا و در را بستم.
***
نبرد سختی بود. تعدادی از نیروهای گردان علی اکبر، شهید و مجروح شده بودند. بیسیمچی گردان هم زخمی شده بود.
فرمانده گردان؛ حاج حمید تقی زاده از من پرسید: «بیسیم بلدی؟»
گفتم: «بله»
گفت: «پس بیا بشین پای بیسیم»
نشستم پای بیسیم در خط پشتیبانی عقب، فرمانده و بقیه هم رفتند خط مقدم…
(خاطراتتان از دوران حضور در گردان حضرت علی اکبر را با ما به اشتراک بگذارید)
لطفا اسم افراد توی عکس اصلی سایت را که مربوط به کربلای چهار هست یه جایی بگید
اسامی نفرات داخل عکس حنابندان کربلای 4
از راست:
نفر سوم: سید رضا فیض
نفر چهارم: محمود مؤمنی
نفر پنجم: مهدی سُمِج
نفر هفتم: محمد قورچیان
نفر هشتم: زکریا رنجبرپور
نفر نهم: محسن امانی
نفر دهم: ابوالفضل امانی