داغی که تازه شد
یک سال پیش، درست همین روزها بود
همین روزهای پر التهاب
همین روزها که رزمندههای گردان علی اکبر(ع) یک بار دیگر، همرزمی را از دست دادند
و یک بار دیگر، فراق رفیق، قلبشان را فشرد
و داغ قدیمی جاماندن را برایشان تازه کرد.
این وسط اما، مصطفی به آرزویش رسید…
تمام شد رنج دوری از دوستان شهیدش
تمام شد رنج جراحتهای روح
و جراحت های جسم
چه سخت بود برای آنها که مصطفی را دوست داشتند
سخت بود دیدن سختی کشیدنش، و دعا برای ماندنش!
سخت بود ببینی رفیقت مثل شمع، ذره ذره آب میشود، اما باز هم از خدا بخواهی بماند.
بماند و با رفتنش، بار این قلب زخمی را سنگینتر نکند
بماند و رحم کند به تنهایی ما، به دلتنگی ما
و رفقایی که الحق والانصاف، سنگ تمام گذاشتند برایش
شدند پرستار رفیق روزهای مقدس
شدند همدم و همراه همرزم قدیمی
اما این میان…
زور رفقای شهید مصطفی بیشتر بود و عاقبت او را بردند پیش خودشان
نوش جانت مصطفی
گوارای وجودت
برسان سلام ما را…