خوشا به حالت که رفتی!
دلنوشته برادر “جواد چپردار“
درباره شهید خسرو چپردار
برادرم، یک ماه پیش از شهادتش، روزی در منطقه با من خلوت کرد و به اصرار از من خواست که به خانه برگردم.
گفتم:
“چرا خودت برنمیگردی؟ هم مسئول پایگاه بسیج هستی، هم پزشکی تهران قبول شدهای، هم خانواده به شدت مشتاقند که ازدواج کنی و… اینهمه رزمنده اینجا هست. من هم میمانم. شما برگرد.”
خسرو در جوابم گفت:
“وقتی در شهر با خانوادهی شهیدی روبرو میشوم، خجالتزده و شرمسار میشوم از اینکه فرزند آنها برای این مرزو بوم به شهادت رسیده باشد و من راست راست در مقابل مادر یا فرزندان شهید، بایستم یا راه بروم. از خجالت و شرمندگی آرزو میکنم زمین دهان باز کند …. تا شهید نشوم از جبهه بر نخواهم گشت. تو این یکبار را در شهادت من برگرد، بعد از آن اگر آمدی و شهید شدی که افتخار است، و اگر ماندی جای مرا در خانه، بسیج و دانشگاه پُر کن!!!
آن روز به اصرار خسرو، بازگشتم
و امروز تازه معنی حرفش را می فهمم.
وقتی که با دردانۀ شهیدی مواجه میشوم، در دلم میگویم:
“خوشا به حالت خسرو! که رفتی و رها شدی از این شرمندگی…”