خواب تبلیغاتی!
خاطره برادر “اکبر مجدالدین”
دو شب مانده بود به عملیات کربلای یک (همان عملیاتی که به آزادسازی شهر مهران انجامید) که خواب عجیبی دیدم!
در خواب دیدم امام جماعت شدهام و شهید آیت الله دستغیب و تعدادی دیگر به من اقتدا کردهاند!
جو معنوی بالایی بر خوابم حاکم بود. بیدار که شدم، یقین کردم شهید خواهم شد.
خوشحال بودم و در عین حال نگران! که آیا آمادگی شهادت را دارم یا نه؟…
به هر حال، این دو احساس با من بود تا صبح روز عملیات که با نظر فرماندهی مأمور انجام تبلیغات حین عملیات برای تضعیف روحیه نفرات دشمن شدم.
تبلیغات؛ از درون یک سنگر، به وسیلۀ چند بلندگو با سردادن شعارهایی انجام میگرفت که عراقی ها را به فرار از جبهه یا پناهنده شدن به نیروهای اسلام و نجات از مرگ حتمی دعوت میکرد.
هرچند که تبلیغات بخشی از جنگ روانی است و در تمام جنگ ها، جایگاه خاص خود را دارد، اما به هر حال این تغییر ماموریت باعث شد تا فرصت و افتخار شهادت را از دست بدهم.