18 بهمن 1362 بود که در قالب یک اعزام بزرگ، به جبهه رفتم. در پادگان دوکوهه تقسیم بندی شدیم و من وارد گردان علی اکبر شدم. آن زمان تازه گردان علی اکبر به فرماندهی برادر قاسمی زیرمجموعه تیپ سیدالشهدا تشکیل شد.
به سد دز رفتیم و سوم اسفند از آنجا به منظور عملیات خیبر راهی شدیم. البته خود گردان در عملیات نبود. ما چند نفر، فردای عملیات (5 اسفند) رفتیم جزیره مجنون برای شناسایی. وقتی برگشتیم، 9 اسفند به همراه کل گردان رفتیم در جزیره مستقر شدیم.
تا 15 اسفند، دیگر چیزی از گردان نمانده بود. همه شهید شده بودند. بعد یکسری نیروهای موسوم به «لبیک یا خمینی» از تیپ عبدالعظیم آمدند و تحویل گردان علی اکبر شدند. شانزدهم و هفدهم اسفندماه را آنها بودند و جنگیدند و شهید شدند.
روز 17 اسفند که ما به اسارت درآمدیم، گردان عملا 0 شد و دیگر هیچ نیرویی نداشت.
***
و اما ماجرای اسارت…
ما 13 نفر از دسته 1 از گروهان 1 گردان علی اکبر بودیم. در آن 9 روزی که در جزیره بودیم، وظیفه ما ماندن در کمین بود نه رزم. کمپی که در آن بودیم خیلی جلو بود. عراقی ها می آمدند می رفتند با نیروهای ایرانی می جنگیدند و برمی گشتند ولی از وجود ما اطلاعی نداشتند. در آن 9 روز، به چشم خودم شاهد شهادت حداقل 500 نفر از رزمندگان تیپ های مختلف بودم. فرمانده گروهانمان آقای شیروانی هم به شهادت رسیده بود.
***
غروب روز هفدهم اسفند بود و هوا گرگ و میش. عراق پدافند سنگینی کرد. تیروهای دشمن با هلیکوپتر آمدند پشت ما پیاده شدند و جنگیدند. موقع برگشت، متوجه ما شدند و اسیرمان کردند.
من که 18 بهمن به جبهه آمده بودم، 17 اسفند اسیر شدم، یعنی یکروز کمتر از یکماه.
ما را بردند به العماره. آنجا اسرای دیگری هم بودند و نزدیک 30 نفر شدیم. بعد ما را 3 روز بردند بصره و بعد از آن هم استخبارات بغداد. یک هفته هم آنجا بودیم و بعد بردنمان اردوگاه بزرگ اسرا. آنجا 1862 اسیر داشت و همه از عملیات خیبر بودند. این اولین باری بود که عراق انقدر اسیر می گرفت.
اواخر اردیبهشت، اردوگاه دیگری به نام الاطفال تشکیل شد و اسرای کم سن و سال اردوگاه های مختلف را به آنجا منتقل کردند. از اردوگاه ما هم 450 نفر را بردند که من هم جزءشان بودم.
آن زمان من 15 سال بیشتر نداشتم و به لحاظ چهره و جثه کوچکترین اسیر آنجا بودم. معروف شده بودم به «حمید کوچیکه»
ما به عنوان اسرای متجاوز شناخته می شدیم چون در خاک عراق اسیر شده بودیم. عملیات خیبر؛ اولین عملیات برون مرزی ایران بود.
بعد از 7 سال اسارت، سال 1369 آزاد شدم و به وطن بازگشتم.
برادر اکبر اسماعیلی از گردان، مرا به طریقی پیدا کرد و گفت 2 سال بعد از از هم پاشیدن گردان علی اکبر در سال 1362، یعنی در سال 1364 دوباره گردان شکل گرفت و این بار به فرماندهی حاج حمید تقی زاده.
بسیار خوشحال شدم. انگار دوباره اصل خودم را پیدا کرده بودم. حالا هر سال در مراسم گردان شرکت می کنم و از دیدن رزمندگان جبهه و جنگ، امید و انرژی می گیرم.
خیلی خوبه که برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره دفاع مقدس تلاش میکنین. اجرتون با شهدای کربلا🌷