حزن و حماسه – قسمت 2
به قلمِ برادر مسعود سرآبادانی
به یاد شهید محمد همت و دیگر شهدای والامقام مرحله سوم عملیات کربلای پنج
…نگاه خاص «محمد همت» به رویدادها هم جذابیت خودش را داشت.
پیش از عملیات کربلای 4، گردان حضرت علی اکبر علیه السلام که ماموریت غواصی و عبور از اروند و تصرف شهرک ابوالخصیب در حومه بصره را داشت، در یکی از محله های خرمشهر مستقر شد. از وضعیت خانه ها می شد تشخیص داد که اهالی این محله از وضعیت اقتصادی خوبی برخوردار بوده اند.
یک روز صبح وقتی با محمد از کنار یکی از این منازل با دیوارهای آجری سرخ رنگ می گذشتیم یک ماشین آمریکایی سبز رنگ که در اثر اصابت تیر و ترکش های بسیار سوراخ سوراخ شده بود توجه من را جلب کرد.
با تاثر از اتفاقی که برای صاحبان آن منازل افتاده است رو به محمد کرده و گفتم: ” جنگ هم چیز بدیه؛ ببین چقدربه مردم بی دفاع آسیب رسونده”.
نظر محمد اما متفاوت بود!
او خیره در چشمان من گفت: “جنگ یا هر اتفاق سخت دیگری برای مومن خوب و برای کافر بد است. همه اون کسانی که در اثر جنگ آسیب دیدن اگه مومن بوده اند به درجات شان اضافه شده و در پیشگاه حضرت حق جل و اعلی تقرب بیشتری یافته اند اما برای کسانی که کافر به خداوند متعال هستند خسارت فراوان به همراه داشته است”؛ سپس سر جایش ایستاد و پیش از ادامه سخنش ظرفیت شنیدن باقی مطلب را در چشمان من جستجو نموده و گفت: “حتی کار خوب و خیر هم همینطور است! عمل خوب برای مومن سودمند و برای کافر زیان بار است. از نماز بالاتر داریم؟ نمازی که خیرالعمل نامیده شده؟ خداوند متعال در قرآن تصریح کرده که بدا به حال برخی نمازگزاران. کسی که ولایت آقا امیرالمومنین علیه السلام را قبول نداشته باشد نماز برایش مشکل ساز می شود. نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو/ به منکر علی (علیه السلام) بگو نماز خود قضا کند. خداوند در خصوص خود قرآن هم همینطور فرموده است که برای مومنین به خدا و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شفا و رحمت است و برای ظالمین خسران و خسارت”.
در سکوتِ ادامۀ مسیر، فکر کوتاهم درگیر تحلیل نوع نگاه محمد شده بود ولی خداوند را شاکر بودم که قلبم را با بهجت و خوشحالی پذیرای معارفی که او بیان نمود، قرار داده است.
بالاخره زمان موعود برای محمد فرا رسید. تنها ده روز پس از مرحله دوم عملیات کربلای پنج، گردان آماده مرحله سوم عمل و رفتن پای کار برای آزاد سازی جزیره شلحه که عراقیها به آن صالحیه می گفتند شد. وقتی روز جمعه یکم بهمن ماه دستور تحویل ساک ها به تعاون و تکمیل مهمات از چادر فرماندهی رسید برافروختگی بیشتری را در وجود محمد همت و علی سرافراز می شد دید.
علی که تا آن زمان از جلوی هر دوربینی فراری بود و به هیچ عنوان تمایلی به عکس گرفتن نشان نمی داد، انداختن یک عکس پرتره برایش مهم ترین کاری بود که باید صورت می داد. خوب به یاد دارم که ابتدا برای انداختن عکس به چادر تبلیغات گردان رفت ولی با توجه به آماده شدن گروهان ها و واحدها برای حرکت، امکان گرفتن عکس در گردان برایش فراهم نشد. سپس به چادر خودمان برگشت و از من خواست تا با هم به تبلیغات لشگر و یا به شهر اهواز رفته تا این مهم را عملی سازد. من که از این خواسته او متعجب شده بودم اظهار داشتم که با توجه به نزدیک شدن زمان حرکت از طرفی و تعطیلی روز جمعهء شهر، این کار را به بعد موکول کند؛ مضافا که او هیچ وقت تمایلی به عکس گرفتن نشان نمی داد. اما جواب او مرا متقاعد کرد که تلاشمان را برای گرفتن عکس انجام دهیم. علی سرافراز خیلی سر بسته اشاره کرد که فرصت دیگری نیست و آنجا که خانواده بزرگوار او از چهره با محاسنش عکسی ندارند مایل است تا عکس جدیدی برای آنها باقی بگذارد. در واقع محاسن زیبای او در طول حضورش در جبهه ها بر صورت محجوبش نشسته بود و او این کار را به خاطر دل پدر و مادرش انجام میداد. بدون فوت وقت به تبلیغات لشگر مراجعه کردیم. تقریبا تمامی بچه های تبلیغات عازم خطوط مقدم شده بودند و کسی نبود تا درخواست علی را اجابت کند. نمیدانم حکمتش چه بود شاید خداوند هم مستور بودن و گمنامی علی را میپسندید زیرا در اهواز هم هیچ آتلیه عکاسی که باز باشد پیدا نشد.
گروهان حدید بامداد روز دوم بهمنماه عازم خطوط جبهه غربی منطقه عمومی شلمچه شد.
محمد که کلا کم حرف بود حالا کاملا ساکن وادی سکوت شده بود.
شب سوم بهمنماه، شب قبل از مرحله سوم عملیات کربلای پنج وقتی متوجه شدم محمد شام خود را نخورده است از او خواستم تا شامش را میل کند. او باز پاسخی داد که نشانی بر یقینش از کربلایی شدن می داد. محمد خیلی کوتاه و مختصر اظهار اشت “میخواهم فردا که به افتخار ملاقات با حضرت دوست علیه السلام نایل می شوم شکمم خالی باشد”. حرفی برای گفتن باقی نماند.
صبح روز سوم بهمن ما گروهان حدید یا گروهان ادوات گردان به فرماندهی جانباز شهید حاج حسن کولیوند یا به قول بچه ها “عمو حسن” خط را شکست و از روی پل ” یا زینب سلام الله علیها” وارد جزیره شلحه شد.