با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

جسم ناتوان و روح توانمند…

درباره جانباز شهید حاج حسن کولیوند

 

حاج حسن روابط عمومی بالایی داشت و با مردم خیلی صمیمی بود.

جسمش ناتوان بود اما به مدد روح توانمندش، گره از کار مردم می گشود.

او قطع نخاع گردن بود و نه دست هایش توانایی حرکت داشت، نه پاهایش. علاوه بر مشکلات نخاعی، یک کلیه هم نداشت. کلیه دیگرش هم نارسائی داشت. همچنین از مشکلات پر کاری غده تیروئید رنج می برد و با دیابت دیابت و مشکلات ریوی نیز دست و پنجه نرم می کرد.

شب ها تا صبح درد می کشید. زندگی کردن برایش خیلی مشکل بود. هرجا می خواست برود، باید دو نفر کمکش می کردند تا او را در چرخ و ماشین بگذارند و جابجایش کنند، اما باز هم بیکار نمی نشست و هر کاری از دستش برمی آمد، برای مردم انجام می داد.

 

***

 

یکبار برای رفع مشکل کسی، خودش شخصا، سوار بر ویلچر، به شهرداری رفت.

شهردار تا او را دید، خودش را به او رساند و گفت: «شما چرا آمده‌اید، زنگ می‌زدید خدمت‌تان می‌رسیدیم.»

حاج حسن هم گفت: «من تا حالا برای کار خودم به شهرداری نیامدم. الآن هم اگر اینجا هستم برای رفع گره از کار مردم است.»

 

***

 

یکبار هم برای وساطت ازدواج یک زوج، با همان ویلچر، چهار طبقه را بالا رفت تا واسطه امر خیر شود.

با وساطت حاج حسن، خانواده دختر، رضایت دادند و ازدواج سر گرفت.

 

جانباز شهید حاج حسن کولیوند

 

جانباز شهید محمد حسن کولیوند

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مجتبی شوشتری
مجتبی شوشتری
3 سال قبل

سلام علیکم واژگان گاهی آنقدر کوچکند، که باید صفائی به آنها بدهی تا از جای خود برخیزند، چه رسد به اینکه بخواهند عمو حسن کولیوند را تعریف نمایند. صفای باطنش، اخلاق کریمش، دست دست گیرش در عین جانبازی همواره ضرب المثل بود.
آنروز حاج حمید تقیزاده تعدادی از بچه ها از جمله حقیر را دعوت کرده بود. وقتی به کرج رسیدم، متوجه شدم که سعادت بردن حاج حسن به این دور همی نصیب این حقیر شده است.
بدنبال محمود خانی رفتیم تا به اتفاق بتوانیم عمو حسن را با خود ببریم.
وقتی به خانه ایشان رسیدیم، خاطره دردناکی تعریف کرد. گفت برق استخر قطع شده بود و آب استخر به شدت سرد. تن نژند عمو حسن بدلیل جانبازی و قطع نخاع، متوجه این سرما نشده بود، تا وقتی که آب به گردن ایشان رسیده بود و دیگر فایده ای نداشت.
عمو حسن قصه ما که بارها دستگیریش از دیگران را دیده بودیم، آنروز آنقدر ناتوان بود که حتی نمیتوانست سینه اش را صاف کند.
تو دور همی حاج حمید، سعی کردم حتی یه لحظه هم از حاج حسن جدا نشم. یه حسی بهم میگفت این آخرین دیدار است.
آن روز برای دفع یک خلط سینه ساده، محمود خانی کمرش را می گرفت و من و همراهش، محکم به کمرش میزدیم تا شاید سینه صاف کند.
چند ماه بعد و بر اثر همین بیماری، عمو حسن گردان حضرت علی اکبر علیه السلام آسمانی شد.

همچنین ببینید
بستن