تماسی که هیچگاه برقرار نشد!
خاطره برادر “سعید مؤمنی“
درباره شهید مدافع حرم “حاج شعبان نصیری“
در بازگشت از سفری کاری، قبل از پرواز در حال خاموش کردن تلفن همراهم بودم که حاج اکبر اسماعیلی عزیز زنگ زد.
با همان لهجه شیرین همیشگیاش سلام و احوالپرسی کرد و گفت: «حاج شعبان نصیری میخواهد تحقیقات پایاننامهاش را انجام دهد و نیاز دارد در حوزه بینالملل و طلاب غیر ایرانی یاریاش کنید.»
با کمال میل، پذیرفتم.
بعد از جنگ؛ این کهنهرزمنده باصفا و بامعنویت را زیارت نکرده بودم و از اینکه بعد از دو سه دهه قرار بود دوباره ببینمش، از ته دل خوشحال و شادمان شدم.
در آن روزگار طلایی، این جوان معصوم و مهربان، با لباس مقدس سپاه بر قامتش، همگان را مجذوب خود میکرد.
حاج اکبر شماره من و حاج شعبان را رد و بدل نمود و دقایقی بعد، هواپیما مشهد مقدس را به مقصد تهران ترک کرد.
هر روز انتظار تماسش را میکشیدم، اما خبری نبود!…
مدتی بعد، وقتی که با حاج اکبر گفتگو میکردم، سراغ حاج شعبان را گرفتم.
گفت: «اتفاقا بعد از آن قرار، حاج شعبان چندین و چند بار زنگ زده، اما گوشی شما در دسترس نبوده.»
گویا او درست همان زمان که در پرواز بودم، تماس گرفته بود.
* * *
مدتی بعد؛ خبر شهادت این عزیز گرانقدر در آنسوی مرزها برای دفاع از حرم اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام، وجودم را آکنده از غمی بزرگ کرد و حسرت برقراری این ارتباط را تا یومالحشر بر دلم نشاند.
روحش قرین رحمت الهی و همنشین اهل بیت علیهمالسلام در بهشت برین باد