تلافی نمی کنم…
خاطراتی از برادر مجتبی شوشتری درباره شهدای گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
- تلافی نمی کنم… شاید شهید شود…
درباره شهید حمید رمضان نیا
آماده می شدیم برای رفتن به عملیات نصر ۴ که میثم از سر شوخی و محبت، یک گاز محکم از حمید گرفت!
صورت سفید و قشنگ حمید قرمز شده بود.
گفتم: حمید بیا یه فصل کتکش بزنیم.
حمید جواب داد: چه می دانیم؟ شاید در همین عملیات شهید شود…
و آنها هر دو در همان عملیات آسمانی شدند…
- شناسایی شهدای گردان!
چند شبی به مرحله تکمیلی عملیات کربلای پنج مانده بود.
یک شب علی جان کوثری آمد و گفت: مجتبی بیا برویم شهدای گردان را شناسایی کنیم.
دو تایی راه افتادیم برویم ببینیم چه کسانی مشغول مناجات شبانه اند و نوربالا می زنند…
کمی که دور زدیم، مهدی عین اللهی را دیدیم. علی پشت سر مهدی قرار گرفت. من هم شروع کردم به تکبیر نماز جماعت گفتن. سجده که رفتیم، صدای هق هق مهدی بلند شده بود… به خودم که آمدم، دیدم خود علی هم نیست!…
من ماندم و شرمندگی…
کمی آنطرف تر پشت یک درخت، منصور صادقپور هم داشت نماز میخواند.
گفتم: تو هم؟!
گفت: نه بابا. من فقط آمده ام ببینم اینها چی میگویند؟
آنها همه به شهادت رسیدند؛ مهدی عین اللهی، منصور صادقپور، حتی خود علی کوثری!