با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

بی‌تابی روی تاب

خاطره محمود روشن (نویسنده)

درباره شهید قاسم کشمیری

 

محمود روشن

عملیات تکمیلی کربلای 5 تمام شده بود و ما به اردوگاه کوثر برگشته بودیم، به چادرهای خالی از بچه‌ها……..

با دوستانی که از عملیات زنده برگشته بودند در مورد شهدا خیلی حرف زدیم. بعد از کلی ناراحتی و غصه خوردن برای شهادت بچه‌ها (بخصوص دوست عزیزم اکبر کریمی)، رفتم محوطۀ گردان مقابل چادرها. بچه‌ها مقابل یکی از چادرها طنابی را به درخت بسته و با قطعه‌چوبی که به پایین طناب بسته بودند یک تاب درست کرده بودند.

ابوالقاسم کشمیری را دیدم که ماتم‌زده روی تاب نشسته است و تاب می‌خورد. وقتی مرا دید با هم سلام‌علیک گرمی کردیم و او از من پرسید: «فهمیدی رفیقت اکبر(کریمی) شهید شد؟»

گفتم: «آره. همین الان شنیدم و خیلی به هم ریختم. اکبر هم مثل برادرش اصغر به آرزوش رسید.»

کشمیری نام چند نفر از بچه‌ها را برد و گفت این‌ها هم شهید شده‌اند.

در چهرۀ کشمیری غم فراوانی دیده می‌شد. آن‌قدر غمگین بود که متوجه نبود پشت‌سر هم تاب می‌خورد و نام شهیدانی که در عملیات کربلای پنج و عملیات تکمیلی کربلای پنج که یکی دو شب پیش شهید شده بودند را تکرار می‌کند.

من به او گفتم: «باید صبور باشیم و مقاوم.»

کشمیری آدم شوخ و خوش‌اخلاقی بود و همواره با بچه‌ها شوخی می‌کرد، اما الان کاملاً غمگین و ماتم‌زده بود. او گفت: «روشن، دیدی همه دونه دونه رفتن و ما رو تنها گذاشتن؟»

چهرۀ غم‌زدۀ او اشک را از چشمان من هم جاری کرد. کشمیری گفت: «منصور مهدی می‌اومد روی این تاب می‌نشست و با ما صحبت می‌کرد. حسن کلانتر می‌نشست روی همین تاب.»

بعد نام تک‌تک بچه‌هایی که شهید شده بودند را ‌برد.

او گفت: «از نبودن اون‌ها احساس غربت و دلتنگی می‌کنم. همه رفتن و من تنها موندم. از خدا می‌خوام که من رو هم به سعادتِ شهادت برسونه. من بعد از اون‌ها تحمل موندن تو این دنیا رو ندارم. انقدر به خدا اصرار می‌کنم تا شهید بشم.»

***

چند ماه بعد، با شنیدن خبر شهادت قاسم کشمیری، یاد صحبت‌های او افتادم که بعد از عملیات تکمیلی کربلای پنج، در شهادت یاران، بی‌تابی می‌کرد.

قاسم کادر رسمی سپاه بود، ولی لباس خاکی می‌پوشید و فقط آرم سپاه را روی سینه‌اش می‌زد. او اولین فرمانده دسته‌مان بود. در امور نظامی بسیار وارد بود. ما با هم خیلی جور بودیم و به هم خیلی علاقه داشتیم. بعد از عملیات کربلای پنج و عملیات تکمیلی کربلای پنج خیلی دلش گرفته بود؛ هر کدام به نحوی در دلش داغ گذاشته بود.

قاسم کشمیری به چای خیلی علاقه داشت و در جبهه قهوه‌خانه‌مانندی درست کرده بود و به بچه‌ها چای می‌داد و همیشه می‌خواند: «دیوونتم یه چایی… دیوونتم یه چایی… دیوونتم یه چایی.»

ابوالقاسم کشمیری متولد اولین روز از آخرین ماه تابستان 1343 بود. او کنار مسلم اسدی، هم‌سنگر دیرینه‌اش، در 18 فروردین 1366 در عملیات کربلای هشت در منطقۀ شلمچه دنیای آزمون را وداع گفت و به دیدار معشوق شتافت. خوشا به حالش که انتهای عمر 23 ساله‌اش شهادت در راه خدا بود.

عکسی که شهیدان ابوالقاسم کشمیری، مسلم اسدی، منصور مهدی و برادر محمود روشن در آن حضور دارند.

 

منبع: کتاب اعزامی از شهر ری (نویسنده: محمود روشن)

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن