بیا ولی!
گردان
خاطره برادر مصطفی بیات
درباره شهید ولی الله محمدی
مرحله تکمیلی عملیات کربلای پنج بود…
من جزء نیروهای شهید مسلم اسدی بودم و همانجا بود که با شهید دلاور ولی محمدی آشنا شدم و وقتی که تیر به سمت راست قفسه سینهاش خورد، بالای سرش بودم.
یکی از همرزمان، بعد از شهادت او، خاطره ای تعریف کرد که برای من که لحظه شهادت، بالای سرش بودم بسیار جالب بود و منطبق با لحظات پیش از شهادتش…
او میگفت چند وقت پیش، شهید ولی محمدی خوابی دیده بود و چنین تعریف کرده بود:
خواب دیدم شهدای دسته ویژه گردان علی اکبر، از جمله: شهید حسین جامد، در باغی بودند که حالهای از نور آن را احاطه کرده بود.
شهدا با لبان خندان مکان خوب خودشان را برایم توصیف میکردند و به من میگفتند: «بیا!»
اما من مردد بودم.
بچه ها بار دیگر با اشاره گفتند: «ولی بیا!»
من با سر اشاره کردم: «نه!»
برای بار سوم شهدا گفتند: «بیچاره بیا! وگرنه ضرر میکنی!»
من خندیدم و همین که خواستم وارد باغ بشم، از خواب بلند شدم.
(نقل به مضمون)
در معرکۀ تکمیلی کربلای 5، وقتی ولیالله محمدی تیر خورد، مرا صدا زد: «مصطفی بیا ببندش!»
دویدم به طرفش. نگاه که کردم، دیدم سینهاش سوراخ شده است.
گفت: «ببند هوا نکشه.»
من فوراً قسمت مثلثی وسطی بادگیر سبزم را کندم (همان قسمتی که زیرگلو قرار میگرفت) گذاشتم روی سوراخ، یک چفیه هم رویش گذاشتم و با چفیۀ دیگر، دور سینهاش بستم.
ولی محمدی با صدایی منقطع گفت: «مصطفی محکم ببند که هوا نکشه.»
وقتی خواستم چفیه را از پشت، محکم گره بزنم، دیدم پشت سینهاش به اندازۀ یک کف دست سواخ شده است!️ آنجا بود که فهمیدم کارم بیفایده است… با این وجود، او را روی برانکارد خواباندند. بر خلاف هیجان لحظاتی پیش، با چهرۀ خندانش مواجه شدم که لبانش توأم با لبخند، تکان میخورد….
وی به بیمارستانی در مشهد منتقل شد و دو روز بعد (یعنی 72 ساعت پس از مجروحیت) به فیض شهادت رسید.
🌹ولی الله محمدی به یاران شهیدش که در بزم مستانهشان منتظرش بودند، پیوست. 🌹
مدتی بعد از تکمیلی کربلای 5 که برگشتم گردان اتفاقا یادمه با مصطفی بیات اومدم. تو اتوبوس با هم بودیم. سال 66 بود. یادمه رسیدیم گردان هنوز خیلی ها نیومده بودن و گردان تقریبا خالی بود.
حاج حمید تقی زاده اومده بود سرمی زد ببینه کی هست و کی نیست. با محسن ایوبی بودن. ما رو که دیدن خوشحال شدن.
منتها من پروندم برگشت خورده بود پرسنلی به خاطر مجروحیتم. مجبور شدم برم دنبال پروندم و از مصطفی جدا شدم.