به من بگویید «مسلم»
مصاحبه با مـــادر شهید مسلم اسدی
سیاوش؛ پسر دومم بود. تا 4 سالگی اش ما در دزفول بودیم. بعد به تهران آمدیم.
ما اصالتا شمالی هستیم اما به دلیل شغل پدر مسلم (که ارتشی بود)، مدتی در پایگاه وحدتی دزفول ساکن بودیم.
یکبار که رفته بود امامزاده داوود، از کوه پرت شد… دست و پایش شکست، مدتی بیمارستان بستری بود. همه می گفتند: «نمی ماند، اگر هم بماند، خوب نمی شود…» خدا دوباره او را به ما داد…
تازه از قصرفیروزه رفته بودیم چهارراه حسینی نواب که یکروز سیاوش آمد و گفت: «می خواهم بروم جبهه.» پدرش مخالف بود اما من موافقت کردم چون این راه را دوست داشتم.
کارش را در جبهه با امدادگری شروع کرد. بعدها غواص شد.
جبهه که رفت، اسمش را عوض کرد و گفت مرا مسلم صدا کنید.
یکبار از جبهه که برگشت، بچه های بسیج مسجدمان (در چهارراه رضایی نواب) را جمع کرد، به آنها گفت: «بهتان چلوکباب می دهم، از این به بعد مرا مسلم صدا کنید. راضی نیستم کسی به من بگوید سیاوش.»
او دانشگاه قبول شد؛ هم مهندسی و هم تربیت معلم. آن زمان؛ قبولی های دانشگاه در روزنامه اعلام می شد.
وقتی اسمش را در روزنامه دیدیم، با خوشحالی زنگ زدیم خبر قبولی اش در دانشگاه را دادیم، اما گفت: «نمی روم! دانشگاه من جبهه است، اگر طوری ام نشد، بعد از جنگ، درسم را می خوانم…» اما همیشه دوستانش را سفارش به ادامه درس خواندن می کرد و می گفت «جنگ که تمام شد، درس بخوانید.» یکی از دوستانش که آن زمان تا کلاس 9 خوانده بود، الان استاد دانشگاه است.
اغلب مواقع، جبهه بود. از منطقه هم که می آمد، زیاد نمی دیدمش. کمتر خانه می آمد، بیشتر با رفقایش به دیدار خانواده شهدا می رفت.
شنیده بودم که صدام برای سرش جایزه گذاشته، مسلم همیشه می گفت: «مادر خیالت راحت، من شهید می شوم، دست صدام نمی افتم.»
از 4 پسر، 2 پسرم را تقدیم کردم؛ 16 ساله و 22 ساله. همیشه خدا را به خاطر شهادت بچه هایم شکر می کنم و اصلا ناراحت نیستم.
از خدا می خواهم اوضاع مملکتمان درست شود، اما بی حجابی خانمها عذابم می دهد. مردم را دوست دارم و جانم برایشان می رود، اما وقتی می بینم زنان روسری شان را می اندازند، ناراحت می شوم.
سرزنش های مردم را می شنوم. بعضی می گویند چشمتان کور، می خواستید بچه هایتان را نفرستید… اما ما با خدا معامله کرده ایم و پشیمان نیستیم.
دوست دارم در راهی که پسرانم رفتند، قدم بردارم.
همهی عشقم این است که همه ساله به مناطق جنگی بروم. آرزویم این است که هر زمان که خواستم بمیرم، اول بروم منطقه، شهدا را ببینم و بعد بمیرم…
زمستان 1398
روزت مبارک مادر
شجاعت پسرها به مادرشان می رود
دل شیر داشتن از دل محکم و ایمان مادر هست
برای من دعا کن مادر
برای بچه هام دعاکن
مثل مامان خودم دستت را می بوسم
مادر عزیز
مادر مسلم. شما مادر ما هم هستی. روز مادر مبارک. خداوند به شما مادر گرامی تندرستی و آرامش عطا کند.
درود بر مادر عزیز شهید مسلم اسدی و محمد اسدی
مادر عزیز بدان مسلم داداش شجاع بی بدیل و ایثار گر من از جمله خاصان خدای باریتعالی است. و او با رازهایی سفر به دیار عاشقان را انتخاب کرد. مسلم شجاعتش رو از اهل بیت ص هدیه گرفت و نمونه حدیث پیامبر ص: مومن سخت تر از آهن است اگر آهن در اتش قرار گیرد ذوب می شود و تغییر می کند ولی مومن تغییر نمی کند
در مسلم تجلی یافته بود و…
به یقین می دانم هر کس حتی ۱۰۰ ها سال بعد خاطرات او را بخواند در مقابل دلاوری مسلم و یاران او و فرمانده بی همتای او حاج حمید عزیز که الگوی همه ماست سر تعظیم فرود خواهند اورد
مادر به خودت ببال و افتخار کن که در قیامت مسلم و محمد دو فرزند گرامیت
بهمراه هم رزمان مسلم با شکوهی و صف ناپذیر استقبال خواهند کرد و بدان ملائک خدا هم در دنیای خاکی هم در عالم قیامت به دستور خدای شهیدان تو را همواره ثنا گو خواهند بود. پاینده باشی و سایه ات بر سر یاران سفر نکرده مسلم عزیز مستدام باد 🙏🏽 🌷 🌷 🌷
باسلام وتشکر ایکاش با مادر بزرگوار شهید مسلم اسدی بیشتر مصاحبه کنید و خاطرات بیشتری اززبان مادرشان بنویسید
ممنون از سایت خوبتان موید باشید
با سلام خدمت شما بزرگوار
ان شاءالله با دعای شما خوبان، ویروس منحوس کرونا از بین برود تا بتوانیم بیش از پیش، از مادر بزرگوار شهیدان اسدی بهره مند گردیم.
با تشکر
التماس دعا
تمام عاشقانه ها فدای یک نگاه تو
که عشق ، عشق می کند فدا شود به پای تو
روز مادر بر تمام مادران شهدا خصوصا شما مادر مهربان و باصلابت مبارک باد ان شاءالله فرزندان عزیزتان با حضرت ابالفضل ع محشور باشند و شما هم در پناه مادر با کرامتشان ( بانو ام البنین س ) همیشه سلامت و پر از آرامش باشید. خدا لعنت کنه کسانی که حرمت شما را نگه نداشتند و گفتند خواستید بچه هایتان را نفرستید !! ما همه آرامش و خوشی کنار خانواده مان را مدیون شما و فرزندان شما هستیم.
التماس دعا
روزت مبارک مادر
الهی همیشه سلامت باشی و برای همه ما مادری کنی