به جای رفتن به مراسم برادرم، می روم پیش خودش!
خاطره دکتر جواد چپردار
از شهید ابراهیم اکبریان
گردان علی اکبر در اردوگاه قائم بود و آماده می شدیم برای عملیات بیت المقدس 2
هوا بس ناجوانمردانه سرد و برفی بود و دما در روز تا ۲۰ درجه زیر صفر!!! هم می رسید.
ابراهیم اکبریان (که از بچه های محل بود و از پیشکسوتان گردان عمار لشکر ۲۷) مثل خیلی از رزمنده های دیگر که گاهی به یک گردان خط شکن می رفتند تا در عملیات گمنام باشند! چند ماهی بود که با سایر بچه های پایگاه ابوذر غفاری حصارک کرج به گردان ما (گردان علی اکبر لشکر 10 سیدالشهدا) آمده بود.
من و ابراهیم، در گروهان نصر به فرماندهی مصطفی بابائی بودیم.
چند روز قبل از عزیمت گردان از اردوگاه قائم، شهید ابراهیم اکبریان از من خواست از حاج حمید تقی زاده (فرمانده گردان) برایش اجازه ی چند روز مرخصی بگیرم تا بتواند 25 دیماه به مراسم اولین سالگرد برادر شهیدش حشمت الله اکبریان که دیماه سال قبل در عملیات کربلای پنج در همین گردان شهید شده بود، برسد.
آن زمان، لشکر به دلیل در پیش بودن عملیات در غرب کشور، “آماده باش” بود و به لحاظ حفاظت اطلاعات و امنیت، مرخصی به رزمنده ها داده نمی شد. اما به هر حال من توانستم از فرمانده مان برای ابراهیم مرخصی بگیرم.
برگه مرخصی را به ابراهیم دادم، اما او وقتی فهمید به عملیات نمی رسد، برگه را پاره کرد و گفت: به جای اینکه بروم مراسم برادرم، می روم پیش خود دادا!!!
این حرف ابراهیم را جدی نگرفتیم و گذاشتیم به حساب شوخ طبعی رزمنده ها.️..
حین عملیات، با هر مکافاتی بود زیر آتیش دشمن خودم را به ابراهیم رساندم که زیر آتیش کاتیوشای دشمن، روی دامنۀ تپه قمیش افتاده بود. وقتی رسیدم، هنوز خون از پهلویش جاری بود… همانطور که همیشه آرزو داشت به دیدار بانوی دو عالم رفته بود…
صورت ماهش را که نورانی تر و سفیدتر از همیشه شده بود، بوسیدم…
چپیه ی عراقی دور کمرش را که آغشته به خون مطهرش شده بود، باز کردم. گفته بود اگر شهید شدم، مال تو…
روی پیراهن خاکی اش، اسمش را نوشتم و بعد، تاریخ شهادتش… بیست و پنج دی!!!
گریه، امانم نمی داد…
یادم افتاد که درست در همین تاریخ، قرار بود برود مرخصی، اما همانطور که گفته بود، به جای مراسم برادر، رفت پیش خود برادر…